-
[ بدون عنوان ]
جمعه 31 فروردین 1403 01:24
تصویری آشنا: نور چراغ بالای سر، فرورفتگیهای هولناکی که در هر دو طرف صورت است را عیان میکند. عصر کنار دکه فلافلی فهمیدم که لباس را وارونه پوشیدهام. خندهای تجربه کردم. بعد، به اضطرابی که ناشی از این پرسش بود دچار شدم: اگر لباس را درست میپوشیدم چه اتفاقی میافتاد؟ متوجه ریش ریش شدن یقه لباسم، لبه جیب و لبه پای شلوار...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 28 فروردین 1403 00:02
صلحآمیز، چنددقیقهای توی اتاق قدم زدم و پشت پنجره ایستادم؛ با درک پایان یافتن امروز و تطبیق دادنش با آنسوی پنجره: خانههای محتضر. ۲۷ فروردین، دو سه دقیقه پیش
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 26 فروردین 1403 22:55
به محمود گفتم دیشب بعد از شنیدن خبر جنگ، ترسیدهام و همهچیز را تمام شده دیدهام و دلتنگ شدهام و باور نمیکردهام که اینقدر به زندگی وابستگی داشتهام. و اینها را بیشتر از این بابت گفتم که او گوشی به دست دنبال کتابی مربوط به سمنانی میگشت و پیدایش نمیکرد و برای رفع سکوتی که این جستجو ایجاد کرده بود گفت تماما من حرف...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 26 فروردین 1403 22:35
همه این چندروز در دلتنگی و بیعملی و اضطراب و احساس بیکفایت بودن گذشته. زیستن در انزوای مطلق. بیرونیترین کنش، خودارضایی بوده. احتمالا، همه اینها در روزهای پیش رو تا وقتی که به دانشگاه نرفتهام، حداقل به همین میزان، همچنان تکرار خواهند شد. این هفته باید میرفتم دانشگاه. آنجا از این حجم از نشخوار کردن و جلقیدن و...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 22 فروردین 1403 02:25
خوابم نمیبرد. چنددقیقه پیش با تصمیمی آنی به سمت یخچال رفتم و سه چهار غذای مختلف و بیربط به هم خوردم. و نمیدانم در روز پیش رو چه سرانجامی خواهم داشت.
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 20 فروردین 1403 01:01
در که سمت چپم است را باز کردهام و به دیوار تکیه دادهام. روشنایی عصر ابری میآید داخل. و از کنار من رد میشود و به ته اتاق میرسد.انگار که با بیرون لجاجتی داشته باشم، هنوز سرم را نیاوردهام اینطرف و بیرون را نگاه نکردهام.خردهبارانی هم باریده. با ضبط صوت گوشی یک دو دقیقه از صدای افتادن باران روی سقف آهنی حیاط را...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 14 فروردین 1403 00:48
مضحک، طریقه کمربستن تو برای انجام وظیفه در این جهان است. کافکا ترجمه سیاوش جمادی
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 5 فروردین 1403 23:49
زهرمارم. همه پولها را خرج کردم. چیزی نمانده. حتی نتوانستم اینترنت ۳۰۰ مگی ۴۵۰ تومانی بخرم. پیام داد که موجودیتان کافی نیست. شنبه، ۲۰ دی ۱۳۹۹ حسابم کاملا خالیست. هر دفعه میگویم که همیشه باید مقداری پول توی حساب باشد ولی هیچ. برای صحافی کتاب و بنزین از مادر پول گرفتهام. ولی نه میروم صحافی که کتابم را تحویل بگیرم و...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 5 فروردین 1403 22:33
امروز سه بار پیشقدم شدم و سال نو را تبریک گفتم: وقتی در را باز کردم و کنارها را تحویل گرفتم، توی اداره پست، توی کتابخانه. احساس یک انسان اجتماعی متمدن را داشتم. البته توی کتابخانه، هنگام راه رفتن، دمپایی صدا میداد و از این لحاظ احساس میکردم کمی مضحکم. گرچه وقتی که رفتم پیش دو مسئولی که آنجا بودند و گفتم که یکی از...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 5 فروردین 1403 22:28
نحوه نشستن هم در سعادت و شقاوت آدمی تاثیر دارد. امروز چندان لم ندادم، نشستم و به متکا تکیه دادم. میدانستم هنوز غرق نشدهام. چه خوشبخت بودم.
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 1 فروردین 1403 05:23
یک جمله را مدام خواندم و نفهمیدم. گفتم اگر آن نقطه را پایین میگذاشت و " نداند" میشد" بداند"، جمله قابل فهم بود. یک دو دقیقه که در این هول گنگ مانده بودم، "دستی از غیب برون "آمد و نجاتم داد: "نداند" درست است و جمله چقدر ساده و قابل فهم است. و از بیچارگیام است که حالا میخواهم...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 1 فروردین 1403 00:04
امروز بعد از مدتها کامپیوتر را روشن کردم و پس از ناکام برآمدن از تماشای یک فیلم سینمایی، توی پوشهها گشتم و عکسها و فیلمهایی که در سالهای قبل (حداقل دو سال قبل) گرفته بودم را نگاه کردم. چند فیلم و عکس از دریا دیدم. دوربین گوشیام از ناکارآمدیاش، تصویر را تقریبا مبهم و کدر کرده و این تاثیر عالیای رو فیلم گذاشته است....
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 23 اسفند 1402 00:32
یک جوش آبدار و چرکی و تقریبا کبود روی صورت دارم. یک هفتهای قدمت دارد. روی گونه سمت چپ است. فردا که میروم بیرون و روبروی کارمند آشفته اداره قرار میگیرم باید کج بایستم. باید طرف راست صورتم در انتظار قبضی باشد که کارمند میخواهد بدهد، و طرف چپ صورتم در فرآیند پاییدن تمامی پیرامون. دست راست هم به تبع سمت راست صورت مصمم...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 17 اسفند 1402 18:21
پایین آمدن از پلهها و رد کردن هر پاگرد، احساس دستنیافتنیتر شدن، تصور اینکه کارمند آنجا برای در میان گذاشتن مسئلهای سطحی، به دنبالم بیاید و با دیدن اولین پاگرد یا حداکثر پاگرد دوم، متوجه عدم حضور من شود و برگردد، و تصور اینکه در حین برگشتن او، در حال رد شدن از راهرو هستم و او اگر پلههای بعد از پاگرد دوم (دوم از...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 10 اسفند 1402 20:03
هردفعه که میروند توی شهر، مدام اصرار میکنند که همراهشان بروم. امتناع میکنم و از این ممانعت لذت میبرم. اما این امتناع دارد عجیب و غریب میشود. تا میگویند که همراهشان شوم، سفت و قاطع میگویم نمیآیم. یا باید همراهشان بروم، یا اینکه شل و ولتر امتناعم را ادا کنم.
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 9 اسفند 1402 17:30
جور دیگری میخواهم به عدم بچسبم. دوامم در این است که هرچه بیشتر بخشهایی از خودم را بمیرانم. این آسانترین و شاید حقیرانهترین کاریست که میتوانم از این بابت انجام دهم. از هر موقعیتی بر ضد خودم سوءاستفاده میکنم. چقدر فعل!
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 9 اسفند 1402 17:28
باران اریب میبارد و بر روی باریکهآبهایی که از سقف _ در مسیری مستقیم _ در حال رفتن به پایین هستند، خط میزند.
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 9 اسفند 1402 17:27
وقتی فهمیدم گوشی را جا گذاشتهام سریع سمت جایی که نشسته بودیم دویدم. و در مسیر دویدن مدام به این فکر میکردم که در آن گوشی چه چیزها هست که نمیخواهم از دستشان بدهم. و میترسم از دستشان بدهم. و از اینکه داراییام این چنین مضطربم میکند، میترسم. مثل طفلی، به سهم غمناکم فکر میکنم و پف میشوم از اندوه.
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 9 اسفند 1402 17:14
از امروز صبح _ انگار که توان تکلم را از دست داده باشم _ نمیتوانم چندان حرف بزنم. یکساعتی تقریبا کتاب خواندم. بعد هم نیمساعتی روی تخت لمیدم و تقلا میکردم برای خوابیدن. سهشنبه، ۸ اسفند
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 7 اسفند 1402 20:33
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 7 اسفند 1402 13:49
هفته پیش، وقتی مطلع شدم کلاسها تشکیل نشده ترجیح دادم بلیت را لغو کنم و این هفته به دانشگاه نروم. یادم است _ بعد از لغو بلیت _ برای لحظاتی چقدر انگیزه و عزم در خودم حس میکردم. حالا که آخرین روز از این هفته اضافی خانهنشینیست، به آن وضعیت و آنچه که در طول این هفته گذشت و آنجه که حالا هست فکر میکنم. چقدر چروکشدم و...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 6 اسفند 1402 17:20
سادهلوحی ای که در سه نوشته قبلی هست،به خصوص نوشته آخری. سادهلوحی ملموسی دارد.
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 6 اسفند 1402 10:36
در این چندروز تعطیلی اضافهای که برای خودم جور کردم، فقط سقوط خودم را دیدم. جز همین تجربه عمیق،چیز دیگری یادم نیست. تا به حال خودم را اینقدر در اعماق، در ته، ندیده بودم. چیزی شبیه از کارافتادگی بود. بیشتر شبانه روز روی تشک لمیده بودم. و همه چیز غیرممکن مینمود. یک مسئله هم برایم هولآور بود. پاسخش دم دست بود، پاسخش...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 6 اسفند 1402 10:33
میخواهم بالا بیاورم. کمی چنین حسی دارم. هیچ چیز جز آب پیشم نیست. به لواشک، لیمو و هرچیز دیگر که ضدتهوع باشد نیاز دارم. میخواهم بالا بیاورم. کوه پیدا نیست؛ هاله سفیدخاکستریرنگی سراسر کوه را پوشانده. کاش میتوانستم بخوابم. سومین قرص ضدتهوع را هم میاندازم بالا.
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 6 اسفند 1402 10:32
به مسافرت نه، اما به مسافر بودن تعلق خاطر دارم. به هرچیز که حس تعلیق و بیریشه بودن بدهد. این وبلاگ هم همینطور است، بیریشه است، اما نمیدانم چقدر تعلق خاطر به آن دارم.
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 21 بهمن 1402 17:48
ح مرده است؛ به مسخرگی.
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 19 بهمن 1402 19:58
مسئله فعلیام چیست؟ در گودی پوک ذهنم، فقط یک مسئله صریح وجود دارد: تصور فرآیند برگشتن به خانه.
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 19 بهمن 1402 10:45
همینقدر دور، همینقدر غمناک. دیشب به نگاهی از دور به سی و سه پل اکتفا کردم. گفتم همین که از توی ماشین دیدهامش کافیست. نمیدانم چقدر تظاهر در میان بود، اما وزنه ملال و بیرمقی میچربید. حالا هم توی مبل فرورفتهام و صدای بم پروین توی اتاق پراکنده است. خوابهایم به سه چهار ساعت در شبانه روز کاهش پیدا کردهاند، و حالا...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 17 بهمن 1402 19:54
عجیب است! بلیت گیر نمیآید. به زور برای جمعه پیدا کردهام؛ تا جمعه ماندنی شدم. با این حساب، روزهای پیش رو احتمالا بیشتر کسالتآور باشد.
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 11 بهمن 1402 18:38
مثل همیشه هول و اندوه پیش از سفر به سراغم آمده. مدام در ذهنم میگذرد که سفر فردا را _با مدد گرفتن از استعداد ذاتیام در دروغگویی_ لغو کنم. باید تا فردا ظهر دوام بیاورم. پایم را که توی اتوبوس گذاشتم، همه اینها ناپدید میشوند.