فردا میروم پیش فسکی، اصفهان. بلیت توی سمت راست کاپشن است.
داشتن چنین ارادهای، همچنان برایم باورپذیر نیست.
تماشای وضعیت مادر ناخوشم میکند. یاد جفاهایی میافتم که _ اکثرا غیرمستقیم _ در حق او کردهام. معذب میشوم.
وقتی از خانه دور میشوم، فاصلهام با این قضایا خیلی زیاد میشود، غالبا به حدی میرسد که انگار هیچ نسبتی با این مسائل ندارم.
گوته تقریبا چنین چیزی گفته بود که در سفر و دوری از خانه است که میبینی انگار هیچ نسبتی بین تو و خانه نبوده است. قبلا گفته بودم اینها را.
به گمانم چندین بار از مادر طلب بخشش کردهام و همواره وسعت شفقتش باعث شده که خطایی در من نبیند. بعد هم مثل همیشه میگوید او در حق من کمکاری کرده است.