چهره مضطرب کارگر میانسال آشپزخانه را به اضطراب نوع کاری که دارد ربط میدهم. در آن لحظهای که به سرپرست گفت برای این بشقاب قیمه بریزم یا قورمه و سرپرست در جواب گفت هرکدام قورمه بود خودم میگویم و او در پاسخ گفت "چشم" ، میتوانستی اضطرابش را بخوانی. میدیدی در پسِ این "چشم" که کلمهای حاکی از قطعیت و ثبات است، چه تعلیق و ناقطعیتی نهفته است.
گلها و خاک باغچه، کلا بیرون ریخته شدهاند و باغچه شبیه یک قبر شده: عمیق و مستطیلمانند.
فکر کردن به اینکه در همین گرما و زیر همین آفتاب سمج، تن را توی کفن بپیچانند و توی قبر بگذارند. و خاک بریزند؛ بیل بیل. خاکهایِ خشک و به رنگ قهوهایِ روشن. صدای افتادن خاک هم مشخص است: کُپ. و چندتا از دیگر اجزای این نمایش: فرآیند هیجانگونه بیل زدن؛ پیشانیِ عرق کرده و دستی که برای ستردن عرق از روی پیشانی رد میشود؛ و صدای کُپکُپ؛ و تصادم خاک و کفن یا خاک و پارچه؛ و یک دو بیل و کلنگ بلااستفاده که همان حوالی افتاده است.
آفتاب نزده کنار دریا میرود و حتی خودش میداند به خاطر دریا نیست که به ساحل آمده. قدمگاهی میخواسته ساکت و خلوت که راه برود و خیال ببافد و غصه بخورد.
از دندیلِ ساعدی، داستان عافیتگاه
صفحه سیاه گوشی با اعلانی روشن نمیشود، تنها اخطاری به شکل دایره که وسطش علامت تعجب است در منوی گوشی ظاهر میشود و صفحه را روشن میکند. صدای بیوقفهای که جریان دارد، آف کردن و از آف خارج شدن کولر است. پخش و پلا شدن کتابها در کف اتاق. گه گاه ناخواسته لگدی بهشان میخورد و لبهشان کج و کوله میشود. پاکتهای پستی در قطع a4 وa5 و تکههای کاغذ پستی، کارتونهای از چند جهت پاره شده، چسب پهن، و تکههایی مچاله شده از چسب پهن، قیچی صورتی رنگ کوچک، پوست خشکیده شده یک قاچ خربزه که به لولهمانند شده، هستههای گوجه سبز، زیرپیراهنی مچاله شده، تنگ پلاستیکی سفیدرنگ با سری به رنگ سبز کمرنگ و ... در اتاق. نور زرد لامپ، یا بدون نورد زرد لامپ و تنها اکتفا به تاریکی اتاق، نابودن ظهر را القا میکند. ایستادن توی حیات. اراده پدیدآمده برای خارج شدن از خانه با یک دلیل واهی از بین میرود. برگشتن به اتاق.