.

.

عکس دانشجویان فارغ التحصیل را دیدم که کلاه فارغ التحصیلیشان را در هوا پرت کرده بودند و پریده بودند و مسرور از یک شادمانی که ظاهرا قرار است پابرجا بماند اما زود فراموش می شود بودند . عکسهایش را برای برادر فرستادم و گفتم عکس خیلی تلخیست . "حال خوش جوانی"و "بیکاری بعد از فارغ التحصیلی" را برایش گفتم که سبب شده _این عکس ها_ تلخ برایم جلوه کنند . دو مورد دیگر هم بود اما دیدم در چت نمی گنجد تا برای برادر بگویمش و مناسب اوقاتیست که در کنار هم هستیم و در آستانه ی ظهر هستیم . این لحظات معمولا همه چیز خمارگونه می شود و صحبت ها بیشتر به دل می نشیند و تلخی و جدیت ، بیشتر با ما سروکار دارد. آن دو مورد اینها بودند : یکی اینکه به یاد روزگاری افتادم که قرار است این عکسها برایمان و بیشتر از آن برای خود افراد در عکس،  یادآور "سالها پیش" بشود یا به عبارتی قرار است مدتها بعد حس "در جستجوی زمان از دست رفته" و رنگ سیاه زمان گذشته را در شخص زنده کند . و برای سده های دیگر یادآور "گذشتگان" بشود . آن نکته دومی یادم رفته است . 


*امروز آخرین روز از ماه دهم خدمت بود و فردا وارد یازده ماهگی خدمت می شوم .