همه این چندروز در دلتنگی و بیعملی و اضطراب و احساس بیکفایت بودن گذشته. زیستن در انزوای مطلق. بیرونیترین کنش، خودارضایی بوده. احتمالا، همه اینها در روزهای پیش رو تا وقتی که به دانشگاه نرفتهام، حداقل به همین میزان، همچنان تکرار خواهند شد. این هفته باید میرفتم دانشگاه. آنجا از این حجم از نشخوار کردن و جلقیدن و خودباختگی در برابر عواطف خلاص میشدم و از حیات درونی بیرون میآمدم.
پنجِ عصر
آرامم. نمیدانم حاصل تهنشین شدن عواطف مربوط به عصر و ماقبل آن است، یا حاصل خواندن تکههایی از فایدون و مواجهه با اندیشههای زیبای ایدئالیستی؟ یا به خاطر صرفِ خواندن متن و فراموشی خودزنیهای ذهنی؟ یا به خاطر سپری شدن چند ساعت از آخرین تجربه خودارضاییست؟ یا به خاطر چندان نلولیدن در توده مجازیست؟ یا به خاطر این است که ناخودآگاه فهمیدهام هیچ کنش رستگاریبخشی از من سر نمیزند و دست از تقلا برداشتهام؟ یا به خاطر این است که فهمیدهام ممکن است جنگ چندان مخل حیات عادیمان نشود؟
صبح، چه ایثاری کرده بودم وقتی توانسته بودم در رویارویی با خانواده احوالات درونی را بروز ندهم. چندبار روی صندلی برای مطالعه نشستم، و خودم را بیطاقت دیدم، و از صندلی بلند شدم و رفتم روی زمین دراز کشیدم و به سقف نگاه کردم و چشمهایم را بستم و متعجب شدم از اینکه نمیتوانم گریه کنم.
و خوابهایم، مدام با صدای اعلان گوشی شکسته میشدند و مایوستر به خواب پناه میبردم.
امروز مادر میخواست که همراهشان بروم دریا. با لحن شوخی گلایه کرد که چرا هیچوقت برای تفریح همراهیشان نمیکنم. نرفتم. از این امتناع و اینکه بعدتر برایم پشیمانی به بار میآورد، ناراحت بودم.
حضورم در جمع خانواده به تقریبا یک ساعت یا یک ساعت و نیم محدود شده. مایوسانه است. میترسم جمعه که خواستم سوار اتوبوس بشوم اینها به یادم بیاید، و بیشتر احساس حرمان کنم.
متوجه روانشناسهای اینستاگرامی شدهام و میترسم گول بلاهت کلیگوییشان _که ذاتی اینستاگرام است_ را بخورم یا خورده باشم. از زبان پیرمرد روانشناسی _ که همین پیری، به طرز مضحکی، برایم تا حدودی نشانگر فقدان ابتذال ذاتی جوانی است_ شنیدم که گفت محرومیتها منجر به عواطف شدید و نامعقول میشوند. و این توی ذهن من نشسته است. چقدر هم بدیهی بوده. نباید از این بابت متعجب باشم، چون این هم بدیهیست که بداهت هر چیزی، به موقع آشکار نمیشود و زمان خاصی میطلبد.
کاش توانایی توصیف جزئی و گسترده احوالم را داشتم و اینقدر به جملات کلی پناه نمیبردم.
یکشنبه 26 فروردین 1403 ساعت 22:35