امروز سه بار پیشقدم شدم و سال نو را تبریک گفتم: وقتی در را باز کردم و کنارها را تحویل گرفتم، توی اداره پست، توی کتابخانه. احساس یک انسان اجتماعی متمدن را داشتم.
البته توی کتابخانه، هنگام راه رفتن، دمپایی صدا میداد و از این لحاظ احساس میکردم کمی مضحکم. گرچه وقتی که رفتم پیش دو مسئولی که آنجا بودند و گفتم که یکی از کتابها را قبلا برگشت دادهام ولی عودتشان ثبت نشده، توانستم از این شرمساری کوتاه بیرون بیایم و احساس کنم از چندشناکی و مسخرگی دور شدهام.