.

.

آفتاب نزده کنار دریا می‌رود و حتی خودش می‌داند به خاطر دریا نیست که به ساحل آمده. قدمگاهی می‌خواسته ساکت و خلوت که راه برود و خیال ببافد و غصه بخورد.

از دندیلِ ساعدی، داستان عافیتگاه