هفته پیش، وقتی مطلع شدم کلاسها تشکیل نشده ترجیح دادم بلیت را لغو کنم و این هفته به دانشگاه نروم. یادم است _ بعد از لغو بلیت _ برای لحظاتی چقدر انگیزه و عزم در خودم حس میکردم. حالا که آخرین روز از این هفته اضافی خانهنشینیست، به آن وضعیت و آنچه که در طول این هفته گذشت و آنجه که حالا هست فکر میکنم. چقدر چروکشدم و چقدر ناخشنودکننده گذشت. یک رضایت مطلوب و بلندپروازانه هم نمیخواستهام. از یک وضعیت طبیعی خودم را به قهقرا فروکشیده بودم. فروکشیدم. و تماشایی که به آغاز هفته میکنم از همینجاست. میبینم آنجا بلندی است و من در تهترین وضعیت خودم به تماشایش نشستهام؛ بیآنکه واقعا آن وضعیت، وضعیت شکوهمندی بوده باشد. یعنی صرفا این تهماندگی و در اعماق بودن، آن منظره مسطح را برایم قلهای جلوه داده. و من چقدر باید فرسایش را تجربه کنم تا به همان سطح تقریبا یک هفته پیش برسم.
جمعه، ۴ اسفند