-
[ بدون عنوان ]
شنبه 2 اردیبهشت 1402 20:53
حس میکنم حضور خوشایندی نداشتهام، معذب کننده بودهام و بیمعنا؛ و منفور؛ منفور، منفور.
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 2 اردیبهشت 1402 20:38
توده وسیعی از چربی روی صندلی نشسته است. چراغ مطالعه را روشن میکنم: شکم نرم، شل و ول و آویزان را میبینم؛ تنی همچون تن گاو: پهن. تنی ناموزون. ساندویچ را در تاریکی، نشسته روی صندلی، گاز میزنم. صدای کریه ملچملوچ و نفسنفسزدنم حین خوردن ساندویچ، یادآور اصوات گرم و شهوتناک همآغوشی تنهاست. ساعت را هم در دستم میکنم؛...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 2 اردیبهشت 1402 20:26
باد شدید پسینگاه، مانتوی زن را محکم به تنش کوبانده بود. باسن بزرگش، توجهم را جلب کرد.
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 2 اردیبهشت 1402 20:25
پسر هجده ساله نوشته بود که دوستدختر هفدهسالهاش را باردار کرده، میخواست بداند که چه کاری باید انجام بدهد.
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 2 اردیبهشت 1402 20:24
دختر اسکیت سوار سریع از بریدگی رد میشود و میرود آن طرف خیابان. پسر موتوار سوار سرخوش از توجه کسانی مثل من یا سرخوش از صاحب دوست دختر بودن _ مالکیت، این لذت عجیب_ در پی دختر میرود آن طرف خیابان.
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 2 اردیبهشت 1402 20:21
بعد از ساعتها توی بستر غلت زدن و لمس صریح فرسودگی رو به ازدیاد، دکلمهای از شاملو پخش کردم. شعر لورکا، ترجمه و صدای شاملو. چنین خواند: خاطرم در آتش است. یاسمنها را فراخوانید با سپیدی کوچکشان !
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 28 فروردین 1402 23:38
سرم را که برگرداندم اول متوجه کف زمین شدم. موزاییکی که پسر ۱ روبرویش ایستاده بود در آن تاریکیِ پارک، بر اثر نور چراغها، برق میزد. بعد متوجه خودش شدم. ادرار کرده بود، و آن تلالو، ناشی از برخورد نور با ادرار او بوده. چند دقیقه قبلتر خودش و پسر ۲ از روبرویم رد شده بودند. و من به پسر ۲ خیره شده بودم. متقابلا او هم به من...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 28 فروردین 1402 23:36
بر اثر شنیدن موسیقی و پخش شدن صدای موسیقی در فضای اتاق، حدودا نیمساعت است که اندکشوری، در وجودم آمده؛ سلانهسلانه همراهیاش میکنم و از دست نمیدهمش. ۲۳:۴۷ : انگار آن شور رخت بربست.
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 28 فروردین 1402 23:35
رکود اراده و تمامی اعضا و جوارح؛ و تصویر چنین فکری پیش چشمانت: باید شیوه زیستن را تغییر داد.
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 28 فروردین 1402 00:45
۱۷ دسامبر ۲۰۲۱ اینجا که نیست. رفته جایی دور، جایی دور،جایی که هیچ نیست و هیچ کس نمی بیند، رفته زیر دوش حمام، رفته زیر دوش حمام و به مسیر باریک آبی که به سمت خط سینه اش حرکت می کند نگاه می کند و بلندتر قهقهه می زند و دهان پیرش باز می شود و یادش میرود که زیر شکمش به خاطر تیزی ژیلت کمی خونین شده، حواسش نیست دارد خون می...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 28 فروردین 1402 00:22
مرد، دستها روی فرمان موتور؛ زن، روی تَرک نشسته؛ پسری میان آن دو. پسرک چقدر کوچک بود، دو ساله، سه ساله ... با اولین تماشای این منظره، نخست مرد و زن را میدیدی، بعدتر به انسانی _با جثهای کوچک_ میان آن دو متوجه میشدی. تنش در بین این دو پیکر عظیم گم شده بود. احاطهاش کرده بودند، مثل حصار. انسان اولبار در حصار پدر و...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 24 فروردین 1402 02:14
امان بدهید! چشمها و دستها در حریقاند، و مصیبت بر شاخسار تقدیر، چندک زده. و اشک بر گونهها ماسیده، و شب، مطول و مهول است. امان بدهید!
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 24 فروردین 1402 02:09
چشمی به خواب نرفته، و دستی که در هوا بوده پایین نیامده، و پایی که در حرکت بوده نه ایستاده! بایستید! که یکی مشحون از جنبش است. بترسید! که یکی مشحون از صیرورت است.
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 24 فروردین 1402 02:08
چایِ داغ و کمرنگ، با مقدار بسیار کمی شکر؛ مطبوع است، بیش از حد! حتی اگر مثل اینجا، گرمای عذابآوری در جریان باشد، پنکه هم یاری نکند، باز مطبوع است،بیش از حد! هنگام چرخیدن دور فلکه یادم رفت بروم سمت دکه، مجبور شدم دوباره بچرخم. چرخش دومی طول کشید انگار؛ انگار مدت زیادی بود که دارم دور فلکه میچرخم.
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 20 فروردین 1402 02:25
شنیدن قطعه مشهور Gnossienne شماره یک از اریک ساتی در این لحظه، مطبوع است. چند مدت اخیر، این آهنگ را در مواقعی شنیدهام که چشمانم از فرط خوابآلودگی به زور باز میشدند و روی زمین دراز کشیده بودم و به سقف خیره میشدم. حالا هم همین کار را میکنم و بعد خسبیدن. خسبیدن و صبح بیدار شدن برای یک روز دیگر. یک روز بیمایه دیگر.
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 16 فروردین 1402 20:29
پسر خدمتکار چندینبار با سنگ به پنجره میزند، تا اینکه تریستانا بالاخره پنجره را باز میکند. پسر که لال هم هست به تریستانا نگاه میکند. تریستانا از دو طرف جامهاش را باز میکند و با چشمانی خمار و لبانی که لبخند هوسناکی بر آن نشسته، به پسرک خیره میشود. پسر از فرط حیرت و گرگرفتیِ ناشی از فوران شور جنسی دهانش باز...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 16 فروردین 1402 20:02
دیشب، محمود از اوضاع اسفناک مالیاش میگفت. احساس میکردم توصیف کردن وضعیت مالی خودم و اظهار تاسف از اینکه نمیتوانم کمکش کنم، ممکن است تصنعی یا کذب جلوه کند؛ چرا که همیشه هرگاه او به بیپولی رسیده من هم در وضعیت بیپولی بودهام و اظهارش کردهام. برای همین ایندفعه فقط گوش دادم و چیزی نگفتم. اما حالا مدام به خودم...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 16 فروردین 1402 20:00
اینکه اشتیاقی و خواستی نیست، نگرانکننده است. بیحسی مطلق است. هیچ شوری نیست، و حتی عادیترین عواطف و هیجانات هم وجود ندارند. البته شور جنسی هنوز هست؛ اما از میزان کمش، میتوان نادیدهاش گرفت. سنگگونگیِ این حیات، روزبروز ملموستر میشود. چه حیات بیهوده غمناکی.
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 14 فروردین 1402 23:38
پییرو خله گدار خیلی خوب بود انگار. همه چیز رو بهم ریختند. انگار آدم کشتند، انگارسرقت کردند، زدند به جاده و ... . آخر کار بلموندو دور سر خودش، یک رشته تی ان تی بست و بندش رو آتیش زد. آتیش همینطور که داشت به سمت تی ان تی میاومد، بلموندو پشیمون شد، از اونجا که چشمش نمیدید چون کلا دور سرش تی ان تی بسته بود،با دستهاش...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 14 فروردین 1402 23:24
این تکه از نفثهالمصدور عجیب وصف حال است: ای در غرقابِ نار بکارِ آب پرداخته! و در گذرِ سیلاب مجلس شراب ساخته! و در کامِ اژدهای دَمان، دهان از پیِ شیرینی عسل گشاده! و بر لوحِ کشتی شکسته، تمنّی جاریه بهشتی پخته! فردات کند خمار، کامشب مستی.
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 14 فروردین 1402 23:09
برای ارتقای کیفی نوشته قبلی، و چشیدن تظاهری شیرین، تکهای از نمایشنامه اوتولوکوس نوشته اوریپیدس که ترجمه عبدالله کوثری است را میآورم. توی یادداشت های گوشی پیدایش کردم: از انبوه اهریمنهای یونان هیچیک بدتر از نسل پهلوانان نیستند، که از آغاز خوب زندگی کردن را نیاموختهاند، و نمیتوانند بیاموزد. زیرا چگونه انسانی که...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 14 فروردین 1402 23:01
رفتم آن طرف شهر تا از دکه همیشگی اسپرسو بگیرم ولی دیدم بسته است. رفتم توی پارک نشستم و خواستم آهنگ بشنوم ولی حواسم با رفت و آمد موتورها و کسی که داشت ورزش میکرد و کسی که وسط پارک داشت اتش روشن میکرد، پرت شد. نیم ساعتی نشستم آنجا و تنها چیزی که به ذهنم رسید این بود که انگار با تفاوت مکانها، فکرها هم تغییر میکنند....
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 11 فروردین 1402 14:01
زندگی را اول باید قی کرد و بعد، کنجکاوانه در این مایع لزج ریختهشده خیره شد، و وارسیاش کرد.
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 11 فروردین 1402 13:59
این نحوه زیستن، به یک اشمئزاز فراگیر منتهی شده است؛ اشمئزازی همراه با تمسخر و نگاهی هجوآمیز نسبت به همه چیز. و برآشفتن علیه آنچه هست و در اخر به ناگزیر تسلیم آن شدن؛ همین، بیاعتباریِ آشوبِ رخداده را نمایان میکند، چرا که منجر به رجعت به محل نزاع (یعنی واقعیت مشمئزکننده) شده است . رجعتی سیزیفگونه است. ولی ندایی...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 9 فروردین 1402 14:57
چرا نمیشود معمولی رفتار کرد؟ چرا نمیشود با هر رویدادی در حد همان رویداد رفتار کرد؟ چرا باید اینقدر معذب بود؟ توی تهران، در کافه یکی از اعضای گروه، میخواهند دور هم جمع بشوند. من نیستم. احتمالا عدم حضور من ملموس خواهد بود، شاید از من هم سخنی بگویند. همین لذت جاهطلبانه و خودخواهانه شیرینی دارد.اگر آنجا بودم چه...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 6 فروردین 1402 17:38
دُمَل و پَسادُمَل دملِ خردی بوده، ورم کرده، حجیم شده، به رنگ سیاه و بنفش، به رنگ کبود درآمده، مثل ژله لرزان شده، مدام گسترده شده، وجب به وجب، و موازی با این گسترش، عمیق هم شده؛ و حالا تمامی هیئت تو را پوشانده. و تو میترکانیاش. مایع لزجی _ مثل عسل، مثل آبِ قبل از منی_ از تو بیرون میآید؛ میجهد و به در و دیوار شتک...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 29 اسفند 1401 11:12
شعری از منوچهر آتشی را با صدای خودم ضبط کردم. حین خواندن، چشمانم خیس شد. صدای تو از سایه سوی نیستان می آید و گل می دهد در هیاهوی باران صدایت یکی نرگس نوشکفته است که از پشت رگبار می ایستد روبروی نگاهم و عطری هوسناک بالا می آید در آهم تو میگویی و لاله می روید از سنگ تو می گویی و غنچه می جوشد از چوب تو می گویی و تازه می...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 29 اسفند 1401 05:21
مربوط به دیشب است (۲۸ اسفند، ساعت هشت یا نهِ شب): توی جای تاریک پارک نشستهام. دختران و خانوادهها اینجا نمینشینند معمولا. پسران میآیند اینطرف، غالبا موتورسوار هستند. سیگاری دود میکنند یا از نمیدانم چه حرف میزنند. من هم به روال این چند شب، اینجا نشستهام. ماشینهایی که رد میشوند، نورشان روی صورتم میافتد؛ و من مثل...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 28 اسفند 1401 11:11
توی ترافیک به ماشینها نگاه میکردم؛ رانندگان به جلو خیره بودند، مبهوت، در انتظار چراغ سبز برای حرکت کردن، مابقی سرنشینان هم هرکدام از پنجره ماشین، بیرون را تماشا میکردند، مبهوت، منتظر، سردرگم.
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 25 اسفند 1401 18:58
ما یه روز لو میریم.