.

.

مربوط به دیشب است (۲۸ اسفند، ساعت هشت یا نهِ شب): 

توی جای تاریک پارک نشسته‌ام. دختران و خانواده‌ها اینجا نمی‌نشینند معمولا. پسران می‌آیند اینطرف، غالبا موتورسوار هستند. سیگاری دود می‌کنند یا از نمیدانم چه حرف میزنند. من هم به روال این چند شب، اینجا نشسته‌ام. ماشینهایی که رد می‌شوند، نورشان روی صورتم می‌افتد؛ و من مثل توی سالن سینما، چهره‌ام روشن می‌شود و احساس می‌کنم همه دارند تماشایم می‌کنند. 



نظرات 1 + ارسال نظر
مریم دوشنبه 29 اسفند 1401 ساعت 06:23 https://dudaimborns.blogsky.com/

من که دیگر فرسوده شدم بس که از احساس اینکه همه درحال تماشای من هستند، خودم را معذب کردم.

و حتی در تنهایی هم انگار دو تا چشم در حال پاییدن تو هستند. و همین باعث می‌شود که در تنهایی هم تظاهر کنی.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد