-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 14 آذر 1397 18:25
مینبینی که روزگار چه کرد به فلک برکشید دونی را بر سر آدمی مسلط کرد آنچنان خر فراخ کونی را "انوری"
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 14 آذر 1397 18:24
همیشه متنفر بوده ام از اینکه آنچه برایم اتفاق می افتد را برای خانواده و اطرافیان بیان کنم .یعنی گزارش بدهم . مثلا آن زمانی که به مدرسه یا دانشگاه می رفتم مادر همیشه به من می گفت که تو اصلا ازکارهایت در مدرسه و دانشگاه چیزی برایم تعریف نمیکنی . مثل خواهر برادرهایت نیستی . شاید همین خصوصیت است که باعث شده است رابطه خوبی...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 13 آذر 1397 20:40
از ره آوردهای مزخرف و فاجعه ی این دنیای جدید است که اندیشه ها و هنرهای ارزشمندی که روزگاری فقط اهلش دنبال آن بودند، اکنون بین همه منتشر می شود . دست به دست می شود . یاد جمله روحانی خطاب به رییسی می افتم و به تقلید از او میگویم : آهای ایها الناس شما هرچیزی رو برای خودتو ن برداشتید لااقل این اندیشه ها و هنرها را برای...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 10 آذر 1397 21:16
با "ما" بودن چطور باید برخورد کرد؟ و با وقت کمی که ترسناک است؟و با فریبندگی اینها؟این پشم های لطیف سفید زمستانی . با تکرار خودخواسته این کارها چه کنم؟امیدی هم هست؟ صحنه عجیبی است ، صحنه پرسش برانگیزیست .است یا بود؟بالا به تکرار شدن آنها اشاره کردم . پس "است" . آنچه قابل تامل است ، سکوت ماجراست ....
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 9 آذر 1397 22:04
چه چیزی بدتر از نفهمی و خر بودن؟
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 9 آذر 1397 21:35
تکه هایی از یک برنامه ی تلویزیونی که امروز با فراستی مصاحبه کرده بود را دیدم . از رفتار احمقانه و بی شرمانه مجری ناراحت شدم . فراستی برنامه را ترک کرد . حرفهای مجری برنامه تهوع آور است . مجری در جایی از جدلهای توهین آمیزش با فراستی به دوبار ازدواج او هم اشاره کرد ! حرفهای مجری مثل حرف وحشتناک احمقانه ی گلزار بود که...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 9 آذر 1397 19:47
Hollywood is like being nowhere and talking to nobody about nothing. Michelangelo antonioni
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 6 آذر 1397 16:05
نمی دانم این وبلاگ را حذف کنم یا نه . قبلا برداشتم از وبلاگ داشتن این بود که از خودت حرف میزنی از زندگی از روزمرگی هایت از اندیشه هایت و غیره . الان فکر میکنم چرا باید از روزمرگی هایم بنویسم؟از اینکه امروز چیکار کردم؟اب خوردم و دستشویی رفتم و جوشی ترکاندم و نانوا رفتم و ... چه حرفهای بیهوده ای . چرا باید از اندیشه...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 5 آذر 1397 22:23
فیلم جدید اصغر فرهادی را دیدم . همه می دانند . گنگ بود . مثل فروشنده . مثل درباره الی . اول فیلم پر بود از صحنه های اضافی . عروسی فیلم برایم حس عروسی نداشت . داماد و عروس چندان معرفی نشدند مثل خیلی از دیگر شخصیتها . هنگام عقدشان در کلیسا وقتی ایرنه و اون پسره بالا هستند و ناقوس رو تکون میدن و مردم توی کلیسا حواسشون...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 5 آذر 1397 17:44
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 5 آذر 1397 17:43
کل خانواده از نوع لباس پوشیدنم ناراضی هستند . پدر به مادر گفته است جوونی نکرده" . از لباس تنگ بدم می آید . تنگ و چسبان . همیشه لباس گشاد دوست داشته ام و همین باعث شده ، بدتیپ و مثل "پیرمرد"ها باشم . از این جمله پدر خوشم آمده است . همچون این جمله هاست: روزگار خرابم کرد. خسته ام . ساقی جرعه ای شراب بریز...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 5 آذر 1397 17:13
"فرندز" پر است از حرفها و رفتارهای غیراخلاقی . پر است از فساد اخلاقی . . آنچه که ممکن است این ها را بد نشان ندهد ، ساختار طنز این سریال است . جویی جلوی چندلر به مانیکا(چندلر و مانیکا نامزد هستند) می گوید لباست را در بیار . ریچل باردار شده است و شوهری ندارد . راس در سی سالگی سه بار طلاق گرفته است . جویی هر...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 4 آذر 1397 14:56
از خصایص آدمیست که می تواند تا آخر عمر نقش بازی کند .
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 3 آذر 1397 23:03
خیال می کردم حالم بهتر شده است . اما نه . هنوز افسردگی آشنای همیشگی ام را می توانم احساس کنم . می توانم؟بلی. چرا می توانم؟ چونکه فعلا درگیر یک مسئله ای هستم و این مسئله یا بهتر بگویم" فعل" مرا از افسردگی غافل می کند . برای همین ،میگویم می توانم . اگر آن فعل را انجام ندهم می توانم افسردگی را حس کنم . بماند که...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 3 آذر 1397 17:59
غروب است و صدای تلاوت قرآن در محله پخش می شود . همین الان گوشه دلنواز بیات حسینی را خواند . قاری را دقیق نمی توانم تشخیص بدهم اما فکر کنم مصطفی اسماعیل باشد . الان هم رفت در مقام رست . از رست هیچ وقت خوشم نیامد . همیشه بیات و صبا و نهاوند و کرد را دوست داشتم . از آن روزها خیلی گذشته است . روزهایی که با حمید به کوه...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 30 آبان 1397 21:49
یکی از واکنش هایم در مقابل انسانها بالاخص زنان و بالاخص تر ، زن همسایه و ...، همان واکنشی ست که راس نسبت به ریچل داشت . همه رفته بودند مسافرت ، و ریچل در اپارتمان تنها مانده بود . خود را لخت کرد و در خانه برای خود چرخید . غافل از آنکه راس در اپارتمان روبرویی او را دید می زند . راس اول امتناع کرد از دیدزدن اما بعد این...
-
کلی /فحش آلود
سهشنبه 29 آبان 1397 16:52
کلی چه می کند؟نمی دانم . کلی دیوین از کسانی ست که آرزوی nearی با ایشان را دارم . سالهاست که با او دمخورم . و چه حسی دارد آن جا . اگر شب باشد و هوا هم سرد باشد دیگر آنجا معرکه می شود . اتاق گرم است و کلی هم هست و "و" دیگری نیست . کل آمریکا فدای سرین و کفل فربه تو . از جلد دوم سرخ و سیاه بیشتر خوشم می آید ....
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 29 آبان 1397 00:06
در مکان های عمومی که حضور پیدا می کنم ، اغلب اوقات احساس میکنم آدم های اطرافم به صورت پر از جوشم نگاه می کنند .صورتی سرخ از فرط جوش و پر از چال و چوله با ریش های ناموزون . عشق "سرخ و سیاه" استاندال را نمی توانم پاک و متعالی حساب کنم . همین طور عشق "تربیت احساسات" فلوبر . برایم کثیف اند و سطحی . عشق...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 25 آبان 1397 13:43
دیگه فهمیدم منشا اینگونه نوشتن ها کجاست . تا حدودی . عجیب است . حالا همین اشخاص مورد تحت تاثیر واقع شده! خودشان تحت تاثیر چه کسانی هستند؟ قدرت نقد و نوشتن ندارم .
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 24 آبان 1397 22:09
شب یک ، شب دو بهمن فرسی . قلم خوب . روان و موجز . "چه" داستان مزخرف .روشنفکرانه . مثل نفس افتاده یا پیر و خله گدار . عشق سخیف . جنسی . سیگار.تخت خواب. برهنه .لودگی، خیانت.زن شوهردار و شخصیت های روشنفکر...والله شباهت زیادی به اون دو فیلم گدار که اشاره کردم ، داشت . حس من ؟ حالت تهوع . عصبانیت . و فهمیدم یه...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 21 آبان 1397 12:45
در چرتی که زدم دیدم که خودم و محمدرضا سوار موتور شده ایم . او موتور می راند . من عقب نشسته بودم . لباس محمدرضا سفید بود . مثل لباس فرم دبیرستا نمان . یادم است چیزی به این مضمون به محمدرضا گفتم : تو که مردی خو یا حیف که تو مرده ای . این را وقتی گفتم که نزدیک در خانه مان بودیم . همین روزها بود که محمدرضا از این جا رفت ....
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 19 آبان 1397 09:23
باور نمی کنم که دیشب حدود دو ساعت با موتور در خیابانها بودم، فقط برای اینکه پیش مهمانها نباشم . از مهمان فراری ام . از مهمانی رفتن هم . وقتی مهمان می آید خانه مان و یا قرار است به مهمانی برویم استرس به سراغم می آید . البته من مهمانی نمی روم . چندین سال است به خانه عمو و عمه و ... نرفته ام .
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 18 آبان 1397 11:59
چه حرفهای عالی و استواری . حیف که به کار بسته نمی شوند . خواستم عنوان وبلاگ را یا اسمم را عوض کنم و یه چیز دیگه بذارم مثلا : دور از دسترس . اما دیدم وبلاگهای زیادی، دیگر اسم ساده ای نمی نویسند و چیزی می نویسند که فکرت را به تامل وادارند(تهمت زدم الان؟گویا . حرفم را عوض می کنم : شاید بعضی از آنها این کار را می کنند نه...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 16 آبان 1397 20:22
حوصله رمان خواندن ندارم . علاقه ای هم به آن ندارم زیاد . سرخ و سیاه چند وقتی بود ذهنم را به خود مشغول کرده بود و با خود گفتم تا این را هم بخوانم . دیروز شروع کردم و امشب تمام . اگر باب میلم بود زودتر تمام می کردم . به زور بخش عظیمی از رمان را خواندم . از مابقی آن کمی خوشم آمد . حوصله رمان خواندن را ندارم . اول...
-
شنبه, پنجِ آبانِ هزار و سیصد و نود و هفتِ هجریِ شمسی
پنجشنبه 10 آبان 1397 11:30