.

.

حوصله رمان خواندن ندارم . علاقه ای هم به آن ندارم  زیاد . سرخ و سیاه چند وقتی بود ذهنم را به خود مشغول کرده بود و با خود گفتم تا این را هم بخوانم . دیروز شروع کردم و امشب تمام . اگر باب میلم بود زودتر تمام می کردم . به زور بخش عظیمی از رمان را خواندم . از مابقی آن کمی خوشم آمد . حوصله رمان خواندن را ندارم . اول نمیدانستم دو جلدی است باید جلد دوم ان را باز برم کتابخانه بیاورم . فردا پس فردا تعطیل است .

یکی از مضمونهای اصلی رمانهای باباگوریوی بالزاک و تربیت احساسات فلوبر و سرخ و سیاه استندال ، خیانت زن شوهرداره . از مادام بواری فلوبر که این مضمون اصلی رمان است اسمی نمی برم . یا از آناکارنینای تولستوی . چون نخوانده ام اینها را . مادام بواری را قبلا میخواستم بخوانم امادر کتابخانه های شهرمان هزاربار گشتم و پیدایش نکردم . 

به هرحال در دو رمان اول از این سه رمان مذکور ، نویسنده به معصیت بودن و مذموم بودن رابطه با زن شوهردار یا مردی غیر از شوهر خود اشاره ای نکرده است . در سرخ و سیاه هم ، استندال چندباری این عمل را معصیت و زنا نامیده است اما روی اینها تمرکز نکرده . کتاب پر از دلداگی های خانم دورنال احمق عاشق و ژولین بی شرف است . نمی دانم مترجم کتاب چطور ژولین را بیگانه و از عصر خود برتر حساب کرده است . یعنی به خاطر علاقه اش به ادبیات کهن و حفظ بودن عهد جدید؟ یعنی در جبد دوم و بعد از پایان کتاب مشخص میشود؟به یاد نمی آورم این بی شرف جایی به معصیت بار بودن عمل خود توجهی کرده باشد . بععد از مدتها دوری دوباره به سراغ خانم دورنال که از همه چیز پشیمان شده و  توبه کرده می آید . و دوباره خانم دورنال مثل قبل می شود . 

در نقد  رمانها اینطوری صحبت می کنند : این رمان آینه تمام نمای مردم فلان قرن در فلان کشور . ریپ . 

اگه بخوایم اینطوری نگاه کنیم باید درباره کارتون تام و جری بگوییم: جدال خیر و شر،پیروزی خیر،ناکامی شر، بیانگر سبعیت انسان ، روایتی از خیر و شربه زبان امروزی برای کودکان خردسال زیر ده سال ...

اگر اینطور بخواهیم نگاه کنیم همه چیز ارزشمند می شود. خب حالا مگه بده؟نمی دانم .نه بد نیست .  اما در کل زورم می آید و عصبی می شود وقتی از این رمان (و خیلی از رمانهای یگر) اینگونه صحبت می شود: این رمان آینه تمام نمای قرن فلانم و کشور فلان و این چیزاست . 

در کل از شرافت و پاکی رمانهای داستایوفسکی تو اینا خبری نیست . حالا بماند که ژولین صفات خوبی هم دارد اما به خاطر همین کارش ، او را بی شرف و رذل می پندارم و صفات نیکش برایم مورد توجه نیست . 

به یاد اون پیرمرد تو تریستانای بونوئل افتادم که در همه چیز اخلاقی عمل می کرد جز در رابطه با زنان . 

قشنگ ترین جای تریستانا هم انجا بود که کاترین دنوو لباسش را باز می کند و بدن برهنه اش را به ان پسر لال نشان می دهد . گرچه ما از دیدار بدن کاترین دنوو محرومیم اما همین چهره اش که حالتی شهوت آمیز به خود می گیرد کفایت می کند . 


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد