-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 6 اسفند 1402 10:33
میخواهم بالا بیاورم. کمی چنین حسی دارم. هیچ چیز جز آب پیشم نیست. به لواشک، لیمو و هرچیز دیگر که ضدتهوع باشد نیاز دارم. میخواهم بالا بیاورم. کوه پیدا نیست؛ هاله سفیدخاکستریرنگی سراسر کوه را پوشانده. کاش میتوانستم بخوابم. سومین قرص ضدتهوع را هم میاندازم بالا.
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 6 اسفند 1402 10:32
به مسافرت نه، اما به مسافر بودن تعلق خاطر دارم. به هرچیز که حس تعلیق و بیریشه بودن بدهد. این وبلاگ هم همینطور است، بیریشه است، اما نمیدانم چقدر تعلق خاطر به آن دارم.
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 21 بهمن 1402 17:48
ح مرده است؛ به مسخرگی.
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 19 بهمن 1402 19:58
مسئله فعلیام چیست؟ در گودی پوک ذهنم، فقط یک مسئله صریح وجود دارد: تصور فرآیند برگشتن به خانه.
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 19 بهمن 1402 10:45
همینقدر دور، همینقدر غمناک. دیشب به نگاهی از دور به سی و سه پل اکتفا کردم. گفتم همین که از توی ماشین دیدهامش کافیست. نمیدانم چقدر تظاهر در میان بود، اما وزنه ملال و بیرمقی میچربید. حالا هم توی مبل فرورفتهام و صدای بم پروین توی اتاق پراکنده است. خوابهایم به سه چهار ساعت در شبانه روز کاهش پیدا کردهاند، و حالا...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 17 بهمن 1402 19:54
عجیب است! بلیت گیر نمیآید. به زور برای جمعه پیدا کردهام؛ تا جمعه ماندنی شدم. با این حساب، روزهای پیش رو احتمالا بیشتر کسالتآور باشد.
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 11 بهمن 1402 18:38
مثل همیشه هول و اندوه پیش از سفر به سراغم آمده. مدام در ذهنم میگذرد که سفر فردا را _با مدد گرفتن از استعداد ذاتیام در دروغگویی_ لغو کنم. باید تا فردا ظهر دوام بیاورم. پایم را که توی اتوبوس گذاشتم، همه اینها ناپدید میشوند.
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 11 بهمن 1402 11:50
فردا میروم پیش فسکی، اصفهان. بلیت توی سمت راست کاپشن است. داشتن چنین ارادهای، همچنان برایم باورپذیر نیست.
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 11 بهمن 1402 11:44
گاهی میخواهم اینجا را هم حذف کنم، ولی میبینم نمیتوانم. همان حس انزجار را هم تجربه میکنم ولی میدانم جز اینجا، دیگر جایی برای تظاهر و بلوف زدن ندارم، و جایی برای نمود داشتن. اسم کانالی که دیشب ساختم و حیاتش به بیشتر از ده دقیقه نرسید، "بلوف" بود.
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 11 بهمن 1402 11:29
تماشای وضعیت مادر ناخوشم میکند. یاد جفاهایی میافتم که _ اکثرا غیرمستقیم _ در حق او کردهام. معذب میشوم. وقتی از خانه دور میشوم، فاصلهام با این قضایا خیلی زیاد میشود، غالبا به حدی میرسد که انگار هیچ نسبتی با این مسائل ندارم. گوته تقریبا چنین چیزی گفته بود که در سفر و دوری از خانه است که میبینی انگار هیچ نسبتی...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 7 بهمن 1402 12:21
الان به ذهنم رسیده است که انگار دیشب خواب دیدهام و کسی در خواب به من گفته است که شکوهمندم. جمعه، ۶ بهمن
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 6 بهمن 1402 10:52
نور چراغ پشت سر، سایهام را از موتور گذرانیده و روی دیوار روبرو انداخته است. آنسوی خیابان، عروسیست. موسیقی محلی پخش میشود، که خوشم نمیآید، اما این دفعه میتوانم به آن تکیه کنم. دیشب
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 27 دی 1402 22:52
مردی که از ماشین بیرون آمد و نانچیکویش را در هوا قر داد و به سمت راننده ماشین جلویی حملهور شد، پسر بچهای که آمد آبانار بخرد و پدرش توی ماشین نشسته بود ولی بعدتر آمد کنار فرزندش ایستاد، زنی که از ماشین پیاده شد و رفت تا بچهاش را بین دیگر بچهها پیدا کند، دختری که توی کتابفروشی مدام به مرد نشسته در روبرویش میگوید...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 27 دی 1402 22:23
هرکسی میخواهد وضعیت خودش را بیان کند.
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 26 دی 1402 00:34
گاهی اوقات در مواجههها، خودم را مشغول نشان میدهم. مثلا دست توی جیبهایم میکنم و حالت متعجبانه و پریشانگونهای به چهرهام میدهم. که انگار چیزی گم کردهام و درگیر یافتنش هستم. بلیتی که گرفتم همینطور شد. در آن اتاق خالی که صرفا یک میز هست و یک زن میانسال پشت میز، نمیدانستم چه کنم. آن لحظاتی که در انتظار چاپ شدن بلیت...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 26 دی 1402 00:20
یک ورق قرص والزومیکس ۵/۸۰ با فونت آبی رنگ توی دستانم است و با انگشتانم ورق را لمس میکنم؛ صدای چلقچلقی که میدهد تنها سرگرمیایست که میتوانم اینجا _توی مطب_داشته باشم و از این طریق تعادل ظاهریام را حفظ کنم. مگر در چنین مکانهایی نباید خود را مشغول نشان داد؟ بعدتر که منشی، کاغذ ویزیت را داد و رفتم توی اتاق دکتر، آن...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 25 دی 1402 23:53
امروز بیتعلقی خاصی را تجربه کردم. چیزی نبود که دگرگونم کند. یک راه ساده و صریح را پیمودم. رویدادهای عینی صرفا تلنگریاند. ازشان حسی به من منتقل میشود. این حس وقتی که منتقل شد، از آن رویداد فاصله میگیرم و با همین حس دریافتی، دست و پنجه نرم میکنم. ورزش میدهم. و میبینم که حجیم شده است و بزرگتر از من شده است. گاهی...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 25 دی 1402 23:48
دیروز ظهر وقتی فهمیدم که یک روز دیرتر باید بروم خوشحال شدم و گفتم حالا سه روز کامل در اختیار دارم. اما امروز مثل دیروز ظهر و قبلتر از دیروز ظهر شده است: باز کمتر از سه روز در اختیار دارم. چهارشنبه، ۲۰ دی جمعه باز باید بروم. نمیدانم این چند مدت زود گذشته است یا نه. دوشنبه، ۱۸ دی و دوشنبه، ۲۵ دی دوباره به صورتم نگاه...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 25 دی 1402 21:29
در اواخر مستاجر جدید، حتی جایی برای آویختن کلاه نبود. تمامی خانه و خیابانها پر بود.
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 22 دی 1402 15:24
احساس میکنم این اواخر تحقیر شدهام.
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 17 دی 1402 22:39
فقط امیدوارم زود بروند خانه، میترسم آن دو بچهسال سرما را تاب نیاورند. آن شعله زرد مضحک روی پیکنیک، فقط تلقین گرم شدن است. مضحکتر از این، لامپ سفید کوچکیست که بالای سرشان آویزان است، که توان اعلام حضور کردن ندارد. نه گرما نه نور، در آنجا فقط شقاوت است که به تمام و کمال حاضر است. جمعه ۱۵ دی مثل والتر، از پس یکی از...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 5 دی 1402 22:57
آن لحظههایی که در گوشم صدای سوت کشداری میپیچد
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 4 دی 1402 17:50
فرشته سرشار از نشاط، تو با رنج آشنایی؟ با شرم و پشیمانی، زاری و ملال و هراس گنگ شبهای هولناکی که در سینه دل را چنان میفشارد که گویی کاغذی را مچاله کنند فرشته سرشار از نشاط، تو با رنج آشنایی؟ فرشته سرشار از مهر، تو با کین آشنایی؟ با مشتهای گرهکرده در تاریکی و اشکهای تلخ آندم که انتقام ندای دوزخی درمیدهد و بر...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 30 آذر 1402 22:48
مثل همیشه: باید لذت جعل کنم، باید فکر جعل کنم، باید کار جعل کنم؛ همهشان البته یک چیز هستند انگار؛ اما مهمترین مسئله این است که نیاز به جعل کردن دارم؛ باید موقعیتهای تهی را پر کنم. اما دروغ هم میگویم؛ چون یک ورِ دیگر هم دارد این موقعیتها. البته نمیدانم موقعیتهای تهی و موقعیتهایی که واجد آن ور هستند با هماند یا...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 30 آذر 1402 00:16
عمل چرخاندن زبان روی دندانها و حالت بیرون کشیدن چیزی لای دندانها به وسیله زبان را، غالبا هنگام توقف توی ترافیک استفاده میکنم. میپندارم عادیتر میشوم و به هیچوجه عجیب و مضحک جلوه نمیکنم. زبان را جوری به دیوارهها میکوبانم که از بیرون مشخص باشد. و اینکه توی ترافیک معمولا سمت راست جاده و یا جلوتر از همه ماشینها...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 29 آذر 1402 18:29
"هرابال، هرابال، بهومیل هرابال، تو بر خودت پیروز شدهای، تو به اوج تهی بودن رسیدهای!"
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 21 آذر 1402 11:27
روی تخت نشستهام. منتظرم وقت ناهار برسد، بخورم و بروم؛ برویم البته، دیگری هم هست. کیف، جلوی پایم است و همهچیز را توی کیف گذاشتهام.
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 21 آذر 1402 08:26
"دریغا! من بهگونهای غریب ناخوشم." مدهآیِاوریپیدترجمهشهبازینشربیدگل
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 21 آذر 1402 01:05
هرکاری میکنم نمیتوانم خودم را مجاب کنم که فردا بروم مقاله مذکور را ارائه بدهم و آن تقریبا ده نمره پایانی را از دست ندهم. مثل همیشه، رویِ ارائه دادن ندارم. فقط میدانم فردا ظهر دیگر اینجا نیستم و خواهم رفت. چند ساعت بعد (حوالی یک بامداد): چند لحظهای احساس کردم که میتوانم ارائه بدهم ولی دیگر فرصتی برای تمرین کردن...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 13 آذر 1402 22:47
پشت شیشهها هیچکس نیست، انگار در خرابهای قدم برمیدارم. سمت راهرو که پیچیدم و مسیر را ادامه دادم، برهوتسانیِ این وضعیت برایم مسجل شد. خوشم آمد، احساس میکردم مطلوبم را دیدهام. همینطور هم هست: که قدم بزنم، بیآنکه به کسی تنهای بزنم و نگاهم ناخواسته با کسی تلاقی کند، که راحت و بدون هیچ وقفهای هرچند کوتاه که موجب...