فرشته سرشار از نشاط، تو با رنج آشنایی؟
با شرم و پشیمانی، زاری و ملال
و هراس گنگ شبهای هولناکی که در سینه دل را
چنان میفشارد که گویی کاغذی را مچاله کنند
فرشته سرشار از نشاط، تو با رنج آشنایی؟
فرشته سرشار از مهر، تو با کین آشنایی؟
با مشتهای گرهکرده در تاریکی و اشکهای تلخ
آندم که انتقام ندای دوزخی درمیدهد
و بر نیروهای ما چیره میشود
فرشته سرشار از مهر، تو با کین آشنایی؟
فرشته سرشار از تندرستی، تو با تب آشنایی؟
که در طول دیوارهای بلند نوانخانه بیرنگ
چون تبعیدیان پای بر زمین میکشد و ره میسپرد
آفتاب کمیاب را میجوید و با خود زمزمه میکند
فرشته سرشار از تندرستی، تو با تب آشنایی؟
فرشته سرشار از زیبایی، تو با چهره پرچین آشنایی؟
با هراس از پیری و عذاب هولناکِ
خواندنِ وحشت نهانِ دلبستگی
در چشمانی که چشمان آزمند ما دیرگاهی در آن خیره بودهاند
فرشته سرشار از زیبایی، تو با چهره پرچین آشنایی؟
فرشته سرشار از نیکبختی و شادی و روشنی!
داوود اگر میبود، به گاه مرگ
از پرتوی پیکر سحرآمیز تو شفا میخواست
اما من از تو ای فرشته، جز دعا نمیطلبم
فرشته سرشار از نیکبختی و شادی و روشنی!
از بودلر
برگردان محمدرضا پارسایار
دوشنبه 4 دی 1402 ساعت 17:50
عجب شعری...
ها والله.