دیروز ظهر وقتی فهمیدم که یک روز دیرتر باید بروم خوشحال شدم و گفتم حالا سه روز کامل در اختیار دارم.
اما امروز مثل دیروز ظهر و قبلتر از دیروز ظهر شده است: باز کمتر از سه روز در اختیار دارم.
چهارشنبه، ۲۰ دی
جمعه باز باید بروم. نمیدانم این چند مدت زود گذشته است یا نه.
دوشنبه، ۱۸ دی و دوشنبه، ۲۵ دی
دوباره به صورتم نگاه کردم دیدم چندان ملتهب نیست.
از پمپ بنزین برگشتهام و دستهایم بوی بنزین میدهند.
جمعه، ۲۲ دی
در بیست دقیقه، شبه حمامی کردم و وسایل را جمع کردم. خوب از پس محدودیت زمان برآمدم.
شنبه، ۲۴ دی
این مقدار مستمسکی که برای تحمل موقعیتم دارم، ناچیز است، خیلی ناچیز است.
دوشنبه، ۱۸ دی
از آن یکی دو گربه که همین حوالی بودند، خبری نیست؛ پرخوری کردهام و احساس سنگینی میکنم، با این همه هستم اینجا. عجیب است که بعد از مدتها یک نوع ثبات یافتهام، این دو سه هفته،تقریبا همه شبها به اینجا آمدهام و نشستهام. پریشب یادم است کلید موتور را پیدا نمیکردم و مضطرب شده بودم، و دیشب که موتور رفته بود شیر دو،
پنجشنبه، ۱۴ دی
دوشنبه 25 دی 1402 ساعت 23:48