و این ویژگی در عیان بودن است که باعث می شود دیده شوی . این ویژگی هیاهوست و حضور مکرر و سر و صدا و هرآنچه که رنگ حضور و شلوغی و کثرت و امثال آن دارد است که باعث می شود قابل توجه شوی و دیده بشوی .
از شدت حضور ، پیدا نیستی .
رضا رفت آن طرف جاده ایستاد تا سوار ماشین شود و برود مرخصی پایان دوره و سی ام برگردد و تسویه کند . من از این طرف نگاه می کردم و به فکر روزی بودم که قرار است احتمالا آن طرف جاده بایستم و منتظر ماشین بشوم و برای همیشه از خدمت خداحافظی کنم و بروم .
همه چیز تمام می شود کاری به فقط و باید و در کل جمله ای که در ادامه آن خواهند اورد ندارم اما همین جمله ، عصاره زندگی است ، عصاره حیات آدمی ست .
بوی آتش می دهم .
چند تا کاغذ باطله و پوشه را سوزاندم . در بیرون از کلانتری . در زمینی خاکی .
به یاد گذشته افتادم که با حمید میرفتیم کوه و چه لذتبخش بود . نمی دانم دیگر ح کمرش و کلا جسمش توان کوهنوردی دارد یا نه .
و فکر کردم این شب ساکت و این آتش که انگار حرفها می زند می تواند تو را به اعتراف ، به سیری در جهان ، به فکر کردن به کسی که بیشتر از همه دلتنگش هستی ، به غم خوردن و به هرچیز که رنگ تامل دارد وادارد .
اول صبح است .پست نگهبانی ام تازه تمام شده . حالم ناخوش است و سرم درد می کند .
می روم بخوابم . می خواستم چند جمله درونی تر هم بگم ، اما دیدم از آنجا که قدرت تحلیل و نوشتنم (گفتنم) ضعیف است اگر بنویسمش(بگویمش) تهوع آور می شود .