.

.

رضا رفت آن طرف جاده ایستاد تا سوار ماشین شود و برود مرخصی پایان دوره و سی ام برگردد و تسویه کند . من  از این طرف نگاه می کردم و به فکر روزی بودم که قرار است احتمالا آن طرف جاده بایستم و منتظر ماشین بشوم و برای همیشه از خدمت خداحافظی کنم و بروم . 


همه چیز تمام می شود کاری به فقط و باید و در کل جمله ای که در ادامه آن خواهند اورد ندارم اما همین جمله ، عصاره زندگی است ، عصاره حیات آدمی ست . 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد