مربوط به دیشب است (۲۸ اسفند، ساعت هشت یا نهِ شب):
توی جای تاریک پارک نشستهام. دختران و خانوادهها اینجا نمینشینند معمولا. پسران میآیند اینطرف، غالبا موتورسوار هستند. سیگاری دود میکنند یا از نمیدانم چه حرف میزنند. من هم به روال این چند شب، اینجا نشستهام. ماشینهایی که رد میشوند، نورشان روی صورتم میافتد؛ و من مثل توی سالن سینما، چهرهام روشن میشود و احساس میکنم همه دارند تماشایم میکنند.