.

.

مادر گریه کرده است .

پدر مقداری پنج هزارتومنی رو نشمرده بهم داده . هفتاد تومنه . تو حسابی هم که باز کردم دویست تومن ریخته  .

کمی بغض به سراغم آمده .

پایان فرندز به یادم آمد که همه جمع شده بودند و از خاطراتشان صحبت می کردند . با حالتی غمناک و ناراحت از گذر زمان . بعد آپارتمان را ترک کردند با یک حرف خنده دار . تا فضا چندان غمناک نشود . بعد دوربین خانه خالی شده را نشان داد . اتاق ها را ، درها را آشپزخانه را و ...

همه سریال ها قسمت آخرشان غم انگیز است برایت ، حتی اگر به طنز سریال تمام شود . می شود تحلیل کرد این قضیه را . اما حوصله نیست . 

به یاد وقتی افتادم که مثلا زن و شوهری پس از ازدواج بچه هایشان غمناک می شوند . گریه می کنند . فضای خانه غمبار است . آیا آن زن و شوهر به مرگشان هم که چنین خواهد بود ، خواهند اندیشید؟

وحشتناک ترین و عمیق ترین تنهایی شاید موقع احتضار باشد . هیچکس هیچکس نمی تواند درکت کند... 

نمی دانم رفتار اشخاص هنگامی که کنار شخصی در حال مردن نشسته اند چگونه است؟ بیهوده است وقتی  به شخصی که قرار است بمیرد ، نوید سلامتی و بهبودی و بازگشت دوباره به زندگی می دهند .  بیشتر از بیهوده بودن این کار ، غم انگیز بودن آن است . اما صلاح این است که او را نترسانیم یا غمگین نکنیم .




نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد