جلوی یکی از کتابفروشیها،توی کارتنی موزی، کتابهای کهنه و مجروح گذاشته بود که از لایشان کتابی پیدا کردم و به فروشنده گفتم چند است و فروشنده سرش را که روی گردن افتاده بود بلند کرد و سمت چپ مانیتور آورد و گفت ۴۰ تومان. از قضا کتاب سالمی بود. عطفش مثل آهن زنگ زده، زبر بود. و لبههای جلدش هم کمی ساییده شده بود. سریع کارت را درآوردم و سریع کارت را کشید. از این بیتکلفی و سادگی خوشم آمد.