دورم و نگاه غایتمندانهای به اطراف ندارم. خیلی دورم. میگذارم زمان بگذرد، پیرتر بشوم، فرتوتتر. فرتوتی. درد خفیف زانوی چپم را میخواهم نشانهای از همین بدانم. عصر، دست روی پایم میکشیدم و کاسه زانویم را فشار میدادم و از این پیری به دست آمده، مسرور میشدم انگار.
حالا دردی حس نمیکنم.
چیزی که به عنوان پادکست برای کلاس فردا ساختهام، چندان بد نیست. خوب است. گوشی خودم کیفیت نداشت و از گوشی دیگری استفاده کردم. از صدایم خوشم آمده و از موسیقیای که به آن چسباندهام و از متنی که خواندهام.
چندتا از همخوابگاهیها خیلی تحسین کردند.
سهشنبه 23 آبان 1402 ساعت 00:36