تلاشهایی که برای حرف زدن میشود، مضحکاند. چون میبینم تلاشم تنها موجب خلق یک حرف کلی و بدیهی شده. مثل دقایقی پیش که در بوفه بودیم و یک بسته تخمه آبلیمویی برداشتیم و من پشتش را وارسی کردم و گفتم چربیاش زیاد است.
کلا مسئله را دیگری مطرح کند و من پاسخگو باشم بهتر است. اگر مسئله را من طرح کنم، میبینم که مسئلهای بدیهی است. البته دیگران هم معمولا از بدیهیات میگویند، ولی به هرحال بدیهی بودنش کمتر توی چشم میآید. پس خوب است دیگران حرف بزنند و من همراهی کنم.
سر میز از بدیهیات گفتیم _آخ که چقدر دارم این کلمه را تکرار میکنم _ دیگری میپرسید و من جواب میدادم. از آن سطحیترین سوالات بود که صرفا برای شکستن سکوتی که ناهنجار است میگویند.
پنجشنبه 4 آبان 1402 ساعت 21:39
منم همینطورم و به نظرم میاد که یک جای این کنارهگیری میلنگه...
آره به نظر من هم یه مشکلی هست.