.

.

از یک هیاهوی سر به آسمان کشیده می‌آیم؛ از یک هیاهوی پوک. باور نمی‌کنم چقدر مضحک بوده و چقدر مضحک فیصله یافته. آدم چقدر می‌تواند رگ صورتش باد کند و چهره‌اش گلگون بشود، چهره‌اش از خشم گلگون بشود، فحاشی کند، تا تهِ تهِ شخصیت‌ها و زندگی‌ها را رو کند و به جراحت بکشاند؛ هیاهوها چنین می‌کنند، هیاهو‌ها که همه‌شان پوک‌اند. مزبله انسانی! چقدر از این عبارت خوشم می‌آید. در تنهایی هیاهویی از این دست خلق نمی‌شود، هیاهویی که خلق می‌شود یک نوع خودخوری‌ست، به گمانم این یکی محترم‌تر باشد با اینکه زجر‌کش‌تر است.
تهی شده‌ام و خسته. از یک هیاهو می‌آیم، این هیاهو در یک مزبله در یک انباشتگی حاد ایجاد می‌شود. در این هیاهو، ناخواسته ساکت بوده‌ام و دم نزده‌ام، برایم جالب است. 

نظرات 1 + ارسال نظر
سیما دوشنبه 26 تیر 1402 ساعت 15:14 https://dudaimborns.blogsky.com/

خوش عبارتی هم هست!

هاا، همینطور است.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد