.

.

همه‌چیز شبیه هم است. خاصیت سازمان، گروه، ... همین است. قالب ما چندصدنفران یک‌سان است. و یکسانی فراگیر منجر به ابتذال می‌شود. و چه ابتذالی اینجا هست. یک دو جمله پیش گفتم "ما چند صد نفران" ، از پیوندانیدن خودم در این چند صد نفر، و عجین کردن خودم با این چند صد نفر، تکان خوردم.
باری، دغدغه‌ها، رفتارها، در اینجا یکسان است؛ حتی نامتعارف بودن‌ ها هم شبیه هم است. و نوشتن این حقیقت یا شبه حقیقت، کامم را تلخ کرد. اما چنان خودخواه هستم که مثل بقیه خود را از این شباهت فراگیر، عاری بپندارم، و به دیگران (آن همانندان) تسخر بزنم، و آن تلخکامی پدیدآمده را زائل کنم. 
برای رفتن به سالن غذاخوری، متوسل به یکی از اطرافیان شدم، و گفتم "بریم برای ناهار؟ بقیه نمی‌یان؟" این متوسل شدن و ملحق کردن خودم به دیگری‌ای که نمودی برجسته از این یکسانی مذکور است مضحک بود. دیدم که محکومم به تظاهر و محکومم به تکرار، و محکومم به حل شدن در این یکسان‌بودگی متعفن. جمع ببند! با تو ام، ای آنکه می‌خوانی، محکومم را محکومیم بخوان.