.

.

سرم را که برگرداندم اول متوجه کف زمین شدم. موزاییکی که پسر ۱ روبرویش ایستاده بود در آن تاریکیِ پارک، بر اثر نور چراغها، برق می‌زد. بعد متوجه خودش شدم. ادرار کرده بود، و آن تلالو، ناشی از برخورد نور با ادرار او بوده. چند دقیقه قبلتر خودش و پسر ۲ از روبرویم رد شده بودند. و من به پسر ۲ خیره شده بودم. متقابلا او هم به من نگاه کرد. کمی ترسیدم، ولی او زودتر نگاهش را به جایی که پسر ۱ داشت درباره اش حرف می‌زد چرخاند؛ احساس پیروزی و قدرت به من دست داد. پسر به جایی از پارک اشاره می‌کرد و می‌گفت همینجا خون ریخته بود؛ با سنگ زدندش، و چاقو هم توی ...  زدند. یادم نیست کدام ناحیه از بدن آن مجروح را گفت. بعدتر رفیقش می‌گوید کجا شاشیدی؟ باز یادم نیست چه جوابی می‌دهد. بعدتر، پسر ۲ از دختری می‌گوید: دختر خیلی قشنگی بود.

 
چندبار خیابان های اطراف خانه را چرخیدم که از یکی از سوپرمارکت‌ها لیموناد گازدار بگیرم که نشد. گفتم از این نه، از آن یکی هم نه چون فروشنده جالبی ندارد، این یکی هم ممکن است نداشته باشد و مجبور شوم چیز دیگری بخرم و ... امثال این فکرها موجب شد کلا قیدش را بزنم و بیایم خانه. 

نظرات 1 + ارسال نظر
زیتون پنج‌شنبه 7 اردیبهشت 1402 ساعت 09:19

وقتی که از کارخونه برمیگردم، تنها تصویری که تو اتوبان خیلی میبینم، شاشیدن مردها کنار اتوبانه،

عجب. صحنه سینمایی‌واری باید باشه.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد