چه عجیب است. آمدم دیدم هیچکس توی اتاق نیست. اتاقهای کناری هم خالی شدهاند. از یک اتاق فقط دو نفر مانده است. عصر و غروب در تاریکی اتاق روی تخت دراز کشیده بودم و آهنگ میشنیدم. آهنگها بیشتر مچالهام کردند. ولی اشکی سرازیر نشد. منتظرم کلاس مجازی تمام شود و بروم کتاب بخوانم. و بعدش بروم بیرون یک لیموناد شیشه ای بخورم یا دمنوش. یا شاید هیچ.