مشتی کسکش اینجاست. من هم یکی از همینها هستم. و اینکه بدتر از خواب، غفلت است. غفلت، خوابِ در بیداری است.
در محوطه، کتاب میخواندم که یکی از کسکشها (یکی از همتبارانم) آمد و از موضوع کتاب پرسید و اینکه رشتهام چیست و ... . آخرِ سر شمارهام را گرفت و گفت میخواهیم انجمن تشکیل بدهیم و گفتم علاقهای به عضویت در انجمن ندارم. گفت باشد. ولی چرا سریع شمارهام را دادم و استنکاف نکردم؟ باید جرئت پس زدن، رد کردن، امتناع را در خودم رشد بدهم.
اما، اصل این است که روز به روز به این حقارت و بلاهت سیستماتیک و ذاتی در اینجا پی میبرم و میبینم که خودم هم مثل دانههای شکر در آب، در این تعفن ذاتی مستحیل میشوم.
چهارشنبه 27 مهر 1401 ساعت 22:09