خوابم میآید و فردا باید بروم اداره، و زود باید برگردم؛ ده صبح امتحان دارم. اما باید یک چیز را بنویسم. امروز یکی از کثیفترین روزهای عمرم بود. فرق چندانی با دیگر روزها نداشت. ولی در ذهنم آمد که چه روز کثیفی داشتم و دیدم چه حرف درستی است.
هنوز نفس میکشم و همین ترسناک است؛ چه روزی را گذراندم.
پنجشنبه 11 آذر 1400 ساعت 00:23