.

.

هیچ خبری نیست. یک زندگی گسسته‌ای در دستانم است و دارم مچاله‌اش می‌کنم. از کسی نمی‌ترسم؛ چون می‌دانم کسی نخواهد دید. چون هیچوقت کسی مشاهده‌گر این خلا_که اگر در آن صدا بزنی صدها بار صدایت تکرار می‌شود_ نبوده است.
حرکتی نمی‌کنم. قرار است لم بدهم و در هوای شرجی خیس عرق بشوم. خواب‌آلود هم شده‌ام. دوباره می‌گویم که قرار است لم بدهم، و به صدای پنکه و کوچه گوش کنم..

دیروز متن زیادی نوشته بودم ولی اخر کار دیدم مزخرف هستند. پاکشان کردم و فقط این مختصر را نوشتم:
 غم رفتنش را در دلم نگه میدارم. هرچیزی را که نوشته بودم پاک کردم. با اینکه در اوج اندوه و اشک نوشته شده بودند اما نمیتوانستند دردم را ادا کنند؛ مزخرف بودند. فقط می‌گویم دختر همسایه و خانواده‌اش از این محله رفتند.
همین. 

نظرات 1 + ارسال نظر
طوبی یکشنبه 29 فروردین 1400 ساعت 23:09 https://40-years-mind.blogsky.com

متاسفم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد