.

.

صدایش از عمق چاه می‌آمد؛همان چاهی که در آن پرت شده بود:چاه پیری، چاه فقر، چاه زندگی. با چادری روشن و با نقش گل و برگ، روی پلکان ورودی اداره پست نشسته‌بود.خسته و بی‌نشاط، رهگذران را می‌پایید و دستش را به سمت هر آدمی که از کنارش رد می‌شد دراز می‌کرد:  وقتی پولی می‌دادند، چهره‌اش حالتی گریه مانند به خود می‌گرفت و دهانش آرام‌آرام می‌جنبید. معلوم بود که دارد دعای خیر می‌کند.از سیمای تکیده و غمبارش می‌شد فهمید رمقی برایش نمانده.
از موتور پیاده شدم و رفتم به سمت اداره.پیرزن چند قدم دور از من نشسته بود، به من نگاه کرد و من هم به چهره‌اش خیره شدم. پولی همراهم نبود اما کارت بانکی پدر در جیبم بود.از کنارش رد شدم و رفتم داخل و پیرزن هم نه چرخید تا با نگاهش دنبالم کند و نه صدایش را بلند کرد تا بشنوم. انگار از سر اجبار آورده شده بود، اصرار چندانی نمی‌کرد. من رفته بودم پست تا فرم تعهد و عدم سوء پیشینه را ارسال کنم. من کد‌پستی می‌نوشتم و شماره تلفن و آدرس؛ و پیرزن هم زیر آفتاب تموز، روی پله‌هایی که روزانه  ده‌ها آدم پاکوبش می‌کنند نشسته بود و رفتن و آمدن بشر را می‌پایید، بشری که می‌گوید متعهد است و سوء پیشینه‌ای ندارد و حاضر است در یک برگه A4 و دو قطعه عکس ۴×۳ برایتان این را اثبات کند. 

نظرات 1 + ارسال نظر
طوبی دوشنبه 15 اردیبهشت 1399 ساعت 23:22 https://40-years-mind.blogsky.com

سئوال شاید این باشه من چی کار می تونم بکنم ؟ ولی این سئوال غلطیه. باید بپرسی چرا؟همه باید بپرسن چرا؟ شاید باید اینقدر داد زد چرا که شاید یکی برگرده و جواب بده . جوابش خیالت را راحت می کنه قول می دم . چون جواب می ده : همینه که هست .

بله. مثل فریاد تو چاهه.بی‌اثر. داد و بیداد می‌کنی صدات با انعکاس بیشتری تو چاه می‌چرخه و فقط خودت می‌شنوی.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد