بگو، بلند، به صدای بلند در جایی که کسی نیست ، بگو که چه سبکبال در زیر آفتاب سوزان و غوغای داغ باد ، مینشینم و باکم نیست و میگویم افیونهای مناند اینها ؛ «اما از لو رفتن خودت و وادادگیات هراس داری؛ که : دروغ برملا میشود و آدم دروغگو لو میرود !»
بگذار تشباد به صورتمان بخورد ، و به طناب آویزان حیاط نگاه کنیم ؛ بگذار همسایه کولرش را روشن کند و غیژغیژ صدای کولرش به اینجا هم برسد و سکوت کوچه را بشکند.
کاشیها خاک گرفته و تفتیدهاند؛ و خدا میداند برهوت چسبیده به کارخانه آسفالت ، اکنون چگونه است. لابد سنگها داغاند و کنارها سرخ و چروک شده و بر زمین ریخته اند با صدای کُرپ کُرپ ؛ مثل صدایی که وقتی برادر انگشتش را بر پیشانیم میزد.
هوهوی تند باد ، نه، تشباد ، پشته های ماسه و سیمان را در نوردیده است و با دودِ اگزوزهای موتور ۱۲۵ هم مسیر شده تا به اینجا رسیده است .حالا در تن من نشسته است تشباد. عریان است و بیقاعده؛ میوزد بر سختترینها ؛همچو سنگ و سیمان و آهن ، همچو آدم. اما نشنیدهام گلی را تشباد وزیدهباشد .
چندساعت بعد و بی ربط با بالا :
نمیخواهم فکر کنم به اینکه هیچ نکردهام . تنها باید سرم را بر بالش بیندازم و چشمانم را ببندم .
و سرم بر بالش میافتد به امید روزی که پیشِ روست.