دیروز به گناوه رفتم . عصر رسیدیم . هوا ابری و بارانی بود . کنار دریا رفتیم و عکسهایی گرفتیم . دو سه ساعتی گذشت ؛ کلافه شدم و دیدم دیگر بیشتر نمی توانم اینجا باشم . فلافل خوردیم که میم جیم پولش را حساب کرد . در واقع ما به خاطر کاری که او در گناوه داشت همراهش آمده بودیم . میم جیم از حساب پدرش «کسب درآمد» کرده بود و احتمالا همین مبالغی هم که خرج شد از همانجا آمده . الف صاد در راه کاپوچینو خرید . داغ بود ؛ دهانم سوخت . پر از حرف های مزخرف بودم و حرف طنز می زدم و بچه ها از ته دل خنده ها می کردند . به شهر خودمان بازگشتیم به همراه رعد و برقی که در طول راه می دیدیم و نورش ماشین را روشن می کرد .
صبح یکشنبه است و ظاهراً عباس امروز می آید . دوباره موتور راندن و مهستی و سعید شهروز و سفر حمیرا ٫ مسافر ستار / و... شروع میشود .