.

.

روی سقف نشسته ام و شجریان در دشتی می خواند: 

رو سر بنه به بالین تنها مرا رها کن

ترک من خراب شبگرد مبتلا کن 


خیلی بی خود خندیدم و خیلی بی خود حرف زدم.  دیشب و امشب.  کل روزها اصلا. 

همه دلشان می خواهد موقع نگهبانی کسی پیششان باشد تا زمان زودتر بگذرد.  اما برای من وجود دیگران وحشتناک ملال اور و ازاردهنده هست. که الان همینطور هم شد.  شبم و خلوتم خراب شد.  و آنچه مانده است برایم پشیمانی از حرف های لهوی ست که مرتکب شده ام.  خنده های سبک پر از حماقت.  دست خود آدمی ست.  میتوان دوری کرد از اینگونه اعمال.  

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد