روی سقف نشسته ام و شجریان در دشتی می خواند:
رو سر بنه به بالین تنها مرا رها کن
ترک من خراب شبگرد مبتلا کن
خیلی بی خود خندیدم و خیلی بی خود حرف زدم. دیشب و امشب. کل روزها اصلا.
همه دلشان می خواهد موقع نگهبانی کسی پیششان باشد تا زمان زودتر بگذرد. اما برای من وجود دیگران وحشتناک ملال اور و ازاردهنده هست. که الان همینطور هم شد. شبم و خلوتم خراب شد. و آنچه مانده است برایم پشیمانی از حرف های لهوی ست که مرتکب شده ام. خنده های سبک پر از حماقت. دست خود آدمی ست. میتوان دوری کرد از اینگونه اعمال.