.

.

در هال باز است. نور بیرون وارد خانه شده و خانه را روشن کرده است.  روبروی در هال نشسته ام.  خانه همسایه را می بینم.  درخت لیمویشان بر اثر باد تکان می خورد.گنجشک یا گنجشککانی در درخت مشغول تفرج هستند.  با خود میگویم خوشا به حال آنها که حداقل سهمی از آن خانه دارند( به این فکر می کنم آیا منم میخواهم از آن خانه سهمی داشته باشم؟میگویم نه.  اما فکر که می کنم نظرم عوض می شود.  اگر بگذارند سهمم را خودم انتخاب کنم ؛بله منم می خواهم .) امثال اینها زیاد است حوصله شرح و بسط ! ندارم.

ایا کسی پشت آن شیشه ها هست؟کاش کسی باشد حتی برای ثانیه ای...اما حضور اثربخشی داشته باشد...اثربخش...اثربخش...

نکتورنی از شوپن شنیدم و حالا قطعه ای از اوژینسکی پخش می شود(تنها همین قطعه را از او شنیده ام).  لحظاتمان را مترنم کرده است.  

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد