.

.

"باد بی‌نیازی خداوند است که می‌وزد، سامان سخن گفتن نیست."

برکشیدن باد سرد از جگر،  "باد سرد از جگر برکشید"، تمامی روز، تمامی شب.
 ایام عسرت است، محاط جبر و ضرورتم، سرما آزاردهنده است، تمامی روز و تمامی شب در حال خاییدن خودم هستم، شبها آرامتر می‌شوم؛ دلتنگم. روی چمن که ولو میشوم، مچاله می‌شوم، کتابخانه که می‌روم، چندان نمی‌نشینم و زود برمیگردم، توی اتاق به زور میمانم، لامکانی محض است. معلقم، خسته‌ام، مدتهاست همینطور است، دیگر نمی‌دانم دارد زمان می‌گذرد، چهره خودم را فراموش کرده‌ام، حافظه‌ام کار نمی‌کند، مغرضم، ناخوشم،  گذشته‌ام را می‌بینم، شبها طولانی‌اند، تمام نمی‌شوند، کش می‌آیند.
روزهای درماندگی.




نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد