.

.

خیلی‌ها دیشب و پریشب و دیروز رفتند. همان اوقات،  کمی به این فکر‌ می‌کردم که کاش می‌توانستم آن پسر زیبارویی که دخترانگی‌ِ شدید و مطبوعی داشت را ببوسم. دیشب دستانم را برای خداحافظی دراز کردم و با لبخند، کمی در چهره‌اش خیره شدم. بعدتر دیدم چه راحت و زود فراموشش کرده‌ام. اما به هرحال امروز هم که از اتاق بیرون آمدم، به اتاقشان خیره شدم. در جاکفشی‌شان ، جز یک جفت دمپایی پلاستیکی چیز دیگری نبود.
ماشین اصلاح نیست و تمایلی به استفاده از ژیلت ندارم. ریشها مثل همیشه نامتقارن و پراکنده، روی صورت پخش شده‌اند. مدام زیر چانه‌ام را میخارانم.
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد