.

.

برایم مهم نیست که شلوغی‌‌های یک ماه اخیر تمام شده. انگار هیچ‌وقت پایان امور آزاردهنده، شگفت‌انگیز نیست و حتی حداقل در سطح همان امر آزاردهنده هم نیست. فیلم‌ها و کتاب‌ها درین باره اغراق می‌کنند. همه فیلمها اما نه. کشت و کشتارهای سکانس  پایانی فیلمهای پی یرو خله، گذران زندگی، از نفس افتاده حداقل اینطور نیستند. می‌میرند، به مسخرگی. کاش از گدار فیلمهای بیشتری دیده بودم برای ارجاع دادن. مرگ مسافر آنتونیونی اما با شکوه است، و اغراق‌کننده نیست؛ آنجا که دوربین آرام‌آرام از جسد نیکلسون، و بعد از پنجره رد می‌شود و می‌رود بیرون. گویا  آنتونیونی برای فیلمبرداری این سکانس چندماه به دنبال یک دوربین خاص بوده. 
پارسال مرگ عجیبی اینجا رخ داد. کسی را خواستند بکشند و به خاطر نشانه‌گیری بد، یکی از تیرها به سمت یک موتورسوار رفت؛ خورد تو بیضه‌اش و مرد.
  تو شب یک شب دو هم انگار زاوش، تو اون بازی ساختگی، یکی رو میکشه و فرار میکنه به سمت بندر. خودش (یا دختره؟) هم تو همون بندر می‌میره. انگار یکی از بارهایی که از کشتی خارج میشه میوفته روش و لهش می‌کنه. 
چندخط آخر رو خل‌گونه نوشتم؟  یا کلا محاوره‌ای نوشتن به خصوص وقتی روایتی از یه فیلم یا داستان باشه، حس خل‌گونه‌ای میده؟ خل‌گونه شاید اصطلاح خوبی نباشه، بیشتر منظورم نوعی سبُکی است،  نوعی از بلاهت، بلاهت ساده.
اما باقی مرگ‌ها

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد