.

.




مشتی کسکش اینجاست. من هم یکی از همینها هستم. و اینکه بدتر از خواب، غفلت است. غفلت، خوابِ در بیداری است.
در محوطه، کتاب می‌خواندم که یکی از کسکشها (یکی از همتبارانم) آمد و از موضوع کتاب پرسید و اینکه رشته‌ام چیست و ... . آخرِ سر شماره‌ام را گرفت و گفت می‌خواهیم انجمن تشکیل بدهیم و گفتم علاقه‌ای به عضویت در انجمن ندارم. گفت باشد. ولی چرا سریع شماره‌ام را دادم و استنکاف نکردم؟ باید جرئت پس زدن، رد کردن، امتناع را در خودم رشد بدهم. 
اما، اصل این است که روز به روز به این حقارت و بلاهت سیستماتیک و ذاتی در اینجا پی می‌برم و می‌بینم که خودم هم مثل دانه‌های شکر در آب، در این تعفن ذاتی مستحیل می‌شوم.
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد