.

.


نفس زنان پله ها را بالا امده ام و حالا روبروی چند زن چادری ایستاده ام و با منشی مشغول صحبتم. مچ پایش پیداست. دو دفترچه را برمیدارد و می رود داخل. روی میز خم شده است. پشتش را نگاه میکنم. و مچ پایش را. عرق ها از پیشانی ام سرازیر میشوند به سمت چشمانم. چشمانم را از پشتش برمیدارم و به زنان نگاه میکنم. زنانی که در انتظار اند،  زنان ماسک دار،  چادری،  مانتویی. کسی حواسش نیست. همه چیز در ارامش است. راست می ایستد، خمیدگی اش را جمع میکند و می اید بیرون. همه چیز تمام شد.سیاه پوشیده بود، اما مهم نیست.خمیده بود. دفترچه ها را پس میدهد. مچ پایش پیداست. خداحافظی میکنم و می روم. هوا گرم است. اما مهم نیست،  خسته ام، همان خستگی همیشگی.
و حالا داروخانه. دفترچه، قرص، مریض، جعبه قرص، محلول ضدعفونی، زنان قلابی. ایستاده ام و احساس میکنم آن ها را به هول انداخته ام. از بس چشم در چشم زنان آنجا شده ام، چشمها را به وسیله نقلیه ام که ان سوی خیابان نیست میدوزم. منظره نیست، مقصد نیست، مجبورم شما را نگاه کنم.اما شما نه منظره هستید و نه مقصد، شاید مسخره باشید و کمی نرم و داغ و لیز. نمیتوانم بنشینم، باید بایستم. نه از صندلی خوشم می اید و نه از نشستن، ان هم در اینجا. قرص را بدهید و خلاصمان کنید.خلاصی من، به نفع هر دو تایمان است.
حالا خلاصم کرده اند. ظهر است، حدودا دوازده. کلاچ موتور داغ است، سریعا از دنده یک میروم دو. دور فلکه می چرخم و می روم.می رانم. 
 
پول. خرید کتاب با پول پدر جایز نیست. لذت ندارد،بی ارزش است. یعنی میخواهی فلان و فلان کتاب رو بیاری جلوی فروشنده بگذاری و با دستکش پلاستیکی کارت بکشی و از پول تو جیبیت که بابات بهت داده کم کنی؟ خب تو گه خوردی که حرف زدی.حالا باید بری و سفارش بدی، بیعانه بدی، تا کتاب هات رو برات بیارن.وقتی هم کتابها رو اوردن با دستکش پلاستیکی و ماسک روی دهنت، کارت میکشی و مابقیش رو پرداخت میکنی. وقتی هم فروشنده، کتابهای دیگه ای بهت معرفی کرد و یا گفت کم کتاب خریده ای، الکی مظلوم بازی نکن که همین هم به زور خریده ام و یا دیگه پولی ندارم. اونم فکر میکنه جایی کار میکنی  و وضعت کساده. برات ناراحت میشه، از جفادیده های روزگار حسابت میکنه. اگه عرضه داری بگو پول باباته. آبروریزی می شه.
چند روز پیش برای دومین بار شب هول را خواندم. دوباره به سرم زده است بخوانمش.
و ساعتِ از دوازده گذشته. کبود و بی جریان. نور چراغ. مصیبت. مصیبت های شبانه. کوبشی مکرر و آشفته در روح. کپیدن و خفتن. 
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد