.

.

خزانی که هست و بهاری که نیست...

تخم سگها ، همه جا هستن. باید جلوی دیوار به صفشون کنی و به رگبار ببندیشون.
پسره که در رفته بوده ، پلیس گرفتتش. از این پولداراس،سرتاپاش خالکوبیه.یه بار هم خودش یا خونوادش نیومدن سر بزنن.فقط یه وکیل برا خودش گرفته، وثیقه هم گذاشته و خودش آزادِ آزاد داره تو شهر می‌چرخه.مریض ما هم ضریب هوشیش دو شده،  کمرش باید عمل بشه. دادگاه هم پنجاه پنجاه حساب کرده.احتمالا واسه اینکه باید از پل هوایی استفاده می‌کرده.
حالم خوش نیست.عصبیم.افسرده‌ام.دارم گوش می‌دم.
یه جا هم زنی نوشته بود همین گوشی ساده‌ای هم که دستشه قرضیه، منتظره تا فرشش فروش بره و برا بچه‌ش گوشی لمسی بخره تا بتونه برنامه شاد رو نصب کنه. خب تو میگی چطور حالم خوش باشه؟خودم کم دلیل ندارم واسه اوقات‌تلخیم اینا رو هم که می‌بینم دیگه زهر هلاهل می‌شم. لعنت به قبر باعث و بانیش، تخم سگها. کسکشهای متوهم.
عصبیتش مرا هم با خود برده . پشت سر هم حرف می‌زند. آتش گرفته است انگار.داد و عتاب می‌کند و مدام می‌رود و می‌آید.
تمام روز فکرم پیش ایناست که کار و بارشون تعطیل شده. نمی‌دونم چطور دارن تحمل می‌کنن.تو سرم دعوای زن و شوهرا مجسم میشه، خشم نفرت بغض شوهر پدر صاحب‌خونه مادر زن همسر، تو ذهنم داره می‌چرخه. خودم که وضعم بد نیست.خدا رو شکر آخر برج پولی گیرم میاد اما انصافا اینا حالم رو خراب می‌کنه.خب تو دیگه می‌دونی وقتی اینایی که زندگی رو زیبا میبینن و مثبت می اندیشن و هرروز دارن چالش میسازن و معرفی میکنن و مینویسن و عکس میگیرن و چندین هزار نفر دنبال‌کننده دارن رو میبینم فقط فحش میاد تو زبونم برا گفتن. اینا خیلی پرتن و عصبی میشم وقتی می بینم که چقدر ابلهند. فهمیده ام که وضع خرابه. نمیتونم اینا رو ببینم و حالم خوش باشه. از حال خودم که نگم. سر سفره مث مرده‌ها غذا میکپونم و مدام بغض تو گلومه. اینارو نگم بهتره.
میپرسه چیزی میخواستم بگم؟بهش میگم شعری از سعید بیابانکی دیدم و خیلی پر حس بوده.میگه برام بخونش.شروع می‌کنم به خواندن:

خوشم با شمیم بهاری که نیست

غباری که هست و سواری که نیست

به دنبال این ردّ خون آمدم

 پی دانه های اناری که نیست

مگردید بیهوده ای همرهان

 به دنبال آیینه داری که نیست

به کف سنگ دارم ولی می دوم

 پی شیشه های قطاری که نیست

تهمتن منم تیر گز می زنم

 به چشمان اسفندیاری که نیست

دو فصل است تقویم دلتنگی ام

 خزانی که هست و بهاری که نیست ...

نظرات 2 + ارسال نظر
طوبی سه‌شنبه 9 اردیبهشت 1399 ساعت 07:19 https://40-years-mind.blogsky.com

گول اونهایی که انژری مثبت می دن و دستشون تو جیب مردمه رو نخور از همه بدترن . البته نه با حال خرابت نه با فحش دادن کاری پیش نمیره .
گاهی وقتها یاد آلمان بعد از جنگ که شخمش زده بودن می افتم و می گم مگه ماها از اونا بهتریم ؟ گیرم بزرگهاشون گناهکار بودن بچه ها که گناهی نداشتند .هر نسلی شاید باید امتحان پس بده پیش کی نمی دونم .نمی دونم بخدا منم مثل تو نمی دونم . شعر خیلی زیبایی بود . مخصوصا اون بیت خون و دانه انار .

نه اینا حتی قدرت تأثیرگذاری ندارن که بتونم گول بخورم.اینا فقط تعفن‌اند.
آره شعر قشنگی بود.

سارا وحشی دوشنبه 8 اردیبهشت 1399 ساعت 23:05 http://www.sararamsar.blogsky.com

سلام چرا لینکی ندارین؟

سلام لینک چی؟منظورتان پیوندهای روزانه است؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد