حالا دوباره ، مثل قبل شده است . به ده دقیقه هم نرسید . به جوک میخندد و مثل همیشه چت میکند . انگار نه انگار ، چند دقیقه پیش ، در حیاط ، از مرگ شوهر خواهر دوستش با من سخن گفته بود ، انگار نه انگار خود را متاثر نشان داده بوده ، انگار نه انگار تاسف می خورده . همهشان تصنعی بودند ، همانگونه که جدیشدن من و پرسیدن از چند و چون مرگش تصنعی بود .
هوایی که شهر ما ، این روزها دارد ، نامتعارف است . ابری ست و بارانی . سالهای قبل ، چنین روزهایی ، آفتابی میشد . نه ؛ به یاد میآورم دو سه سال پیش، هوا همینگونه بوده است. یا مگر آن چند روزی که هوا ابری بود و چندبار فریاد عاطفه عاطفه شنیدم و چند تصویر ناقص دیدم ، در بهار واقع نشده بود ؟ یا آن روزی که باران باریده بود و چراغشان آب گرفته بود و مدام چشمک می زد ، در بهار نبوده است ؟
کرونا ، موتور را از من گرفت ، زنان همسایه را از من گرفت . پاکتر شدم و بی رمقتر . هرروز خستهتر . چه کسی به یاد خواهد آورد که چه قدر خیابانها را با موتور طی کردم و چه قدر پشت پنجره ها در انتظار زنان همسایه بودم و چقدر شبها با موتور در پی یافتن جایی برای نشستن بودم و در آخر هم از هیچ نشستنگاهی! خوشم نمیآمد و مجبور می شدم پس از یکساعت چرخ زدن در خیابان سرافکنده برگردم به خانه و در انتظار اینکه شاید اثری از زنان همسایه ببینم به خصوص این یکی ؟ اما حالا چه ؟ حالا زیر باد پنکه نه روزها ، که هفته ها را به سرعت طی میکنم؛ گاهی شاد گاهی بی رمق گاهی سرافکنده . روزها میگذرند . دیگر چه بگویم؟و اصلا مگر حرفی هم جز این برای گفتن دارم؟ تنها ، این یکیست که شاید از ته دلم باشد .
واضح بگم اون نقابی که گفتی رو من در نوشتن هم می زنم که اوج فضاحته چون حداقل از این مکان مجازی بی اسم و نشان استفاده می کنیم که واقعیت را بنویسیم نه اینکه من هی سرخاب سفیداب بهش بزنم از طرفی هم نوشته های شما از بس که واقعین من رو شوکه می کنه برای همین می گم ترجیح می دم شما هم مثل من نوشته ها تون رو رنگ می کردین . خودخواهی دیگه .
بله . میخواهیم واقعیت را بنویسم . اما من بخشی از واقعیت را مینویسم چون دلم میخواهد کلا اینطوری شناخته بشم و بخش دیگر رو نمی نویسم و این کثیفترین نوع سانسور و دروغه .
در مجموع ، همهاش خودخواهی ست به گمانم . به قول شما .
من خودخواهم چون مثلا وقتی خوشحالم دلم می خواد بقیه هم خوشحال باشن که من ناراحت نشم .این می شه یکجورایی اوج خودخواهی که به داشته خودت راضی نباشی که هیچ دلت بخواد داشته دیگران رو هم به میلت تغییر بدی .وقتی غصه دارم و یکی از موفقیتهاش می گه می خوام خفه اش کنم .یعنی اینقدر واضح . برعکسشم با وجود اینکه ته دلم می دونم که مشکلات خودت رو داری علارقم این دونستن می خوام وانمود کنی که خوشحالی که به قبای من برنخوره.می دونی الان بحث طولانی می شه . ولی تو وبلاگ مردم دو دسته اند , یک عده کمبودها و مشکلاتشون را یا نمی دونند یا می دونند و در نوشته های بی سرته قایم میکنند مثل من , یکی هم هست مثل تو رک , برنده , واضح دردت رو می گی برای همین می گم کاشکی دروغی می نوشتی می شدی مثل من
آها . منم مثل شما هستم .
و :
اینکه مدام نق میزنم شاید از رفتار دروغین باشدباشد که در پیش گرفته ام : یک رفتار گزینشی . چون همیشه برای نق زدن میآیم چیزی می نویسم ؛در صورتی که میشود و باید از لحظاتی هم که شاد هستم ، بنویسم .
برای همین میگویم رفتارم یک رفتار گزینشی است . پوشالی ست و پر ادا .
ای داوود جان . ما دیگه نقاب نمی زنیم خود نقاب شدیم .
از هوا گفتی که امشب آنچنان مهی نشست که انگار افسون خوانده باشند یا اژدهایی نزدیکی خوابیده ولی وقتی تو تنهایی ایستادم دیدم فقط خودمم و آرزوی دیدن دنیایی رنگی تر . الان که نوشته ام یک کلاغ هم با سه تا قار پشت سر هم تایید کرد . نمی دونم چرا می گن کلاغ شومه برعکس من عاشق این موجود باهوشم . از حالت نپرسیدم راستش بعضی وقتها دلم می خواد یه نوشته بگذاری توش به دروغ بنویسی چقدر خوشحالی انوقت این حس خودخواهی من شاید کمتر بشه .از من نرنج . لااقل حقیقتش رو می گم
درباره این جمله توضیح بیشتری بده : بعضی وقتها دلم میخواد یه نوشته بگذاری توش به دروغ بنویسی چقدر خوشحالی اونوقت این حس خودخواهی من شاید کمتر بشه . نمیدونم منظورت چیه