.

.

فردا برمیگردم عسلویه . مرخصی ام تمام شد . 

حالا دوباره اندوه ، به سراغم آمده است . به حیاط و پنجره ها که نگاه می کنم بغض می کنم . می دانی؟ این دفعه که بروم تا سه چهار ماه دیگر بر نمی گردم و احساس می کنم از دستش می دهم . علت این بغض چیزی جز از دست دادن و تنهایی نیست و همان خیالهای پرورش یافته ی همیشگی . 

ح هم دیروز از من پرسید چند وقت دیگر دوباره می آیم مرخصی؟گفتم سه چهار ماه دیگر . و احساس می کنم کمی تکان خورد . 

خوبی این نبودن ، این است که بودنم را ارزشمندتر می کند . یعنی وقتی پس از سه چهار ماه  آمدم مرخصی ، ارزشمندتر شده ام . البته اگر معیاری که ارزشمندی با آن تطبیق داده می شود هنوز باشد . 



نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد