.

.

عصر ما را بردند شهرستان جم برای مسابقه فوتبال.  بیرون،  دور ورزشگاه ایستاده بودیم . 

تجربه جالبی بود. احساس فردیتم در آنجا غلیان کرده بود. 

الان برگشته ایم.  

می خواهم بخوابم.  می خواهم تن خسته را به کاینات بسپارم و لحظاتی چند از ان فارغ شوم. 

یکی از بچه ها می گوید متولد چندی میگویم هفتاد و ...  میگوید بهت نمیاد.  حرفش را تایید می کنم.  میگوید از لحاظ فکری هم جلوتر از سنت هستی.  میگویم می دانم.  "خوبه که میدونی". 

خوشحال می شوم. 

ای خواب، ای نیمه پنهان زندگی، ای نیمه مخوف حیات ادمی،  می آیم به سویت.  به زودی. 


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد