.

.



سر و صورتم گرگرفته است و باد کولر هم نمی‌تواند خنکم کند. دست روی گردنم میگذارم و دستم داغ می‌شود. نای ایستادن ندارم. دراز کشیده‌ام که بخوابم، چشمانم را می‌بندم، ولی نه، خواب نمی‌آید. در همین چشم‌بستگی به همه چیز فکر می‌کنم، چیزهای بی‌ربط به هم و البته غمناک. فکر کردن غمگینم می‌کند، در خیال غرق می‌شوم، و همه‌چیز آنجا گریه‌آور است. دل و دماغ انجام کاری نیست و خواب هم به سراغم نمی‌آید، همین اذیتم می‌کند. نشستن و هیچ نکردن و فکر کردن و افسرده شدن. پدران و پسران تورگنیف را آورده بودم بخوانم ولی نخواندم. اما مقدمه مترجم (مهری آهی) را خواندم. درباره  شخصیتهای کتب تورگنیف چیزی در این مایه گفت: سری پرشور دارند ولی در عمل ناتوانند. 




نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد