دو ساعت حدودا توی صف دکتر بودم. و حالا خانه هستم. این دو ساعت برایم خوشایند بود. حس زندگی، حس با دیگران بودن به من دست داد.
از ایستادن و تماشا کردن لذت میبرم. دیشب کنار دکه خارج شهر ایستادم و همانجا نوشابه و کلوچه را خوردم. چند لحظه بیشتر طول نکشید. اما از این سکون و نگریستن لذت بردم. و به خاطر همین دو امر است احتمالا، که تازگیها از ایستادن پشت چراغ قرمز خوشم میآید. وقتی دارم به سمت چراغ نزدیک میشوم سرعت موتور را در حدی کاهش میدهم که به چراغ قرمز برسم و تبعا بایستم. از این ایستادن و در میان همهمهها و انسانها بودن برایم خوشایند است.
مدتهاست که با خودم خوش نیستم. در این اتاق ماندن و یا ساعتها در خیابان چرخیدن حالم را بدتر میکند دیگر. تنهایی و خلوت را روزگاری (احتمالا) خودخواسته اختیار کردم ولی حالا پشیمانم. ولی چه سود؟ گریزی از آن نیست احتمالا. جبری است. و این جبر منتج از همان اختیار است.
شنبه 13 آذر 1400 ساعت 20:40
سرنوشتته , البته اقتباس منه , تاج شکسته نماد اون پسمانده های مادی و گاه گاهی آرامش روحی هستند که زندگی , جامعه , شرایط , قوانین حتی دین -در بعضی موارد - جلوت پرت می کنه که روی سرت بگذاری و بگی خوب حالا که این یکم را دارم به رضای خدا راضیم .ولی من یک خط رو عمدا ترجمه نکردم :
پس حتی اگه شده روی شکمم بخزم تاج شکسته تو رو برسرم نمی گذارم
" من می تونم راهم رو بگیرم و برم و گند بزنم به همه چی "
شعر در مورد قیام صحبت نمی کنه , به نظر من , یک گفتگوی درونیه بین انتخاب بد و بدتر یا اصلا بازی نکردن در این مسابقه , که بهای خودش رو هم داره ولی بیشتر می گه من هر سختی رو می کشم ولی این شرایط رو قبول نمی کنم . این برداشت منه .
اصلا نمیدانم چه دارم. و راضی هم نیستم. و شرایط را هم قبول کردهام. و این قدر اراده ندارم که به خودم بگویم هر سختی رو تحمل میکنم ولی تن به این شرایط نمیدم. همه چیز رو پذیرفتهام. همه چیز رو.
چه جالب ! منم امروز حس خوبی داشتم , صبح نه , چون تغیریبا هر شب با کابوس بلند می شم , می دونمم چرا ولی , بماند. بعد از ظهر که بعد ورزش در خانه - راستی یاد باشگاه بخیر - داشتم تمرین می کردم که توی حرکت split قرار بگیرم - که تو این سن می دونم ممکن نیست - حس خوبی داشتم , از این سادگی حرکات , تمرینهای کششی , حرکت مفاصل, فشار تاندون ها . برای مدتی حواسم رو پرت می کنه و من برای همین مواقع زنده ام . و سرنوشت هر کاری می خواد می تونه بکنه :
پس من تا زمانی که خورشید غروب کنه ( حتی حاضرم ) روی شکم خودم بخزم ( ولی ) اون تاج شکسته تو رو روی هیچوقت بر سر نمی گذارم ولی در این گرگمیش انتخابهامون تقدیرمون رو رقم زده : the broken crown
تاج شکسته من چیه؟