روبهی میدوید از غم جان
روبه دیگرش بدید چنان
گفت خیر است بازگوی خبر
گفت خر گیر می کند سلطان
گفت تو خر نه ای, چه میترسی؟
گفت : آری ولیک آدمیان
می ندانند و فرق می نکنند
خر و روباهشان بود یکسان
زآن همی ترسم ای برادر من
که چو خر برنهندمان پالان
خر ز روباه می بنشناسند
اینت کون خران و بی خبران!
"انوری"
همان منبع